پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ جنبش جنگل در فضایی شکل گرفت که نهاد سلطنت قاجار رو به انحطاط بود، نظم سیاسی پس از مشروطه فروپاشیده بود و مداخلات امپریالیستی در شمال ایران، وضعیت بحرانی کشور را تشدید کرده بود. پس از ناکامی انقلاب مشروطه در تثبیت نهادهای قانونی، فضای سیاسی ایران بیش از پیش گرفتار تضادهای درونی و بیرونی شد. همزمان با آغاز جنگ جهانی اول، ایران با وجود اعلام بیطرفی، در واقعیت میدان رقابت قدرتهای بزرگ شد و حتی نیروهای نظامی کشورهای درگیر در این جنگ بخشهایی از این سرزمین را اشغال کردند. اشغال شمال کشور توسط ارتش تزاری روسیه، حضور نیروهای انگلیسی در جنوب و نفوذ عثمانیها در غرب، نه تنها استقلال ایران را به خطر انداخته بود، بلکه به ناکارآمدی و انفعال دولت مرکزی انجامید. میرزا کوچکخان، که پیشتر در صف مشروطهخواهان تهران پیکار کرده و فروپاشی آرمانهای مشروطه را به چشم خود دیده بود، در این فضا کمیتهای به نام «اتحاد اسلام» را پایه گذاشت. این کمیته، که از روشنفکران، علما و طبقات محروم تشکیل شده بود، در پیِ اخراج نیروهای بیگانه و برقراری عدالت اجتماعی بود. شعار محوری جنبش: «اخراج روسها، رفاه، پیشرفت، زمین و عدالت اجتماعی برای همه»، گویای پیوند ژرف میان آن و آرمانهای مشروطه بود.
وقتی قانون ناکام ماند، تفنگ به میدان آمد
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ش، نوید آزادی، برابری و حکومتی قانونمند را داد. این جنبش که تلاشی برای گسستن زنجیرهای استبداد و محدود کردن قدرت مطلقه شاه بود، خواستار برپایی سلطنتی محدود و نظامی برخاسته از اراده مردم به جای حکومت استبدادی بود؛ نظامی که در آن، قدرت مطلقه شاه محدود شود، نمایندگان منتخب مردم بر کار دولت نظارت کنند و دستگاه قضایی نهادی مستقل و پایبند به قانون باشد. این مطالبات در قالب مبارزهای برای تدوین قانون اساسی بر پایه اصل تفکیک قوا جلوهگر شد،[1] اما دیری نپایید که این آرمان، در سایه مداخلههای خارجی و تفرقه داخلی، رنگ باخت. ضعف حکومت مرکزی و ناتوانی در برابر نفوذ بیگانگان، موجب ناکامی تلاش مشروطهخواهان شد. انقلاب مشروطه، که از ائتلاف نادری میان روشنفکران، روحانیان و تودههای مردم شکل گرفت، یکی از اولین تلاشهای مدرن برای برپایی حکومتی قانونمند در منطقه خاورمیانه بود. بخشی از این ائتلاف، بهویژه روشنفکران، متأثر از ایدههای روشنگری اروپا، بر این باور بودند که با ابزار مشروطیت و ناسیونالیسم میتوان هم سلطنت ارتجاعی را از بین برد و هم ریشههای استثمار امپریالیستها را خشکاند.[2] بااینحال، آشنا نبودن با فرایندهای سیاسی اداره نظام پارلمانی، اختلافات ایدئولوژیک میان مشروطهخواهان لیبرال و محافظهکار، و فشارهای خارجی، بهویژه از سوی انگلستان و روسیه، مانع تحقق کامل آرمانهای مشروطه شد.
در مقایسه با مشروطه، بنیان نظام فکری جنبش جنگل از همان ابتدا رویارویی با بیگانگان از طریق مذهب و ملیگرایی، با تأکید بر نفی حضور بیگانگان در سرزمین اسلامی بود.[3] در همین چهارچوب میرزا کوچکخان، رهبر جنبش جنگل، همسو با آرمانهای مشروطیت، بر این باور بود که استقلال ایران تنها با تکیه بر هویت ملی و دینی ممکن است؛ ازاینرو پس از آنکه امیدهای مشروطهخواهان برای تحقق آرمانهایی چون رهایی از بیقانونی سازمانیافته و مهار قدرت مطلقه شاه،[4] با مداخله استعمار و استبداد به یأس انجامید، افرادی مانند میرزا کوچکخان به جای تأکید بر اصلاحات داخلی ــ که رویکرد غالب مشروطهخواهان بود ــ راه مبارزه مسلحانه را برگزیدند. از این منظر، جنبش جنگل نه انحراف از مشروطه، بلکه ادامه رویای مشروطهخواهان بود؛ رویای ایرانی آزاد و مستقل، آزاد از سلطه خارجی و خودکامگی داخلی که ریشه در آرمانهای مشروطه داشت.
میرزا و راه ایرانی استقلال
در ماه ژوئن سال ۱۹۲۰م (خرداد ۱۲۹۹ش)، زمانی که نیروهای میرزا کوچکخان کنترل کامل ایالت گیلان را در دست داشتند، «جمهوری شورایی گیلان» پایهگذاری شد. از همان آغاز شکلگیری، اقدامات این جمهوری بیشتر ماهیتی اصلاحطلبانه و آزادیخواهانه داشت تا سوسیالیستی.[5] این واقعیت را میتوان در ناکامی اورژنیکیدزه در دستیابی به هدف پنهانش آشکارا دید. او که نماینده رهبر کمونیستهای شوروی در مذاکره با سران جنبش جنگل بود، گمان میکرد این جنبش خواهان دگرگونیهای بنیادی در عرصه سیاست و اجتماع است؛ ازهمینرو در اندیشه بود که به مسکو پیشنهاد دهد تا با تکیه بر میرزا کوچکخان و کمونیستهای ایرانی، حکومتی مشابه نظام شوروی در گیلان بنیان نهد و سپس باقی شهرهای ایران را یکی پس از دیگری به تصرف درآورد و انگلیسیها را بیرون راند، اما دیدار او با میرزا بر عرشه کشتی بزرگ کورسک در انزلی نشان داد که رویای «شورویسازی» ایران خیالبافانه و دور از واقعیت است.[6] این رخداد پایبندی میرزا کوچکخان به استقلال ایران را نمایان میکرد.

ملاقات احمد آذری، نماینده دولت مرکزی ایران، با میرزا کوچکخان جنگلی در حضور دو تن از اتباع روسیه
شماره آرشیو: 7012 - 1ع
بیانیههای این جمهوری بهصراحت بر «نجات ایران» و «بازگرداندن عزت به ملت ایران» تأکید میکرد و هیچ نشانهای از تمایل به تجزیه مازندران یا مناطق دیگر در آنها دیده نمیشد. این وطندوستی، میرزا کوچکخان را بر آن داشت که در برابر انگلستان نیز ایستادگی کند؛ زیرا او نمیتوانست بپذیرد که انگلستان از سال ۱۹۱۷م اقتصاد ایران را همچون ملک خود اداره کند.[7] در واقع این روحیه وطندوستی جمهوری در سراسر ایران زبانزد و نظام یادشده الگویی از حکومتی مستقل و عادلانه شناخته شد.
برخلاف بسیاری از جنبشهای معاصر ایران که به تأثیر از ایدئولوژیهای مارکسیستی، در ضدیت با استعمار ماهیتی ماتریالیستی داشتند، مسئله محوری جنبش جنگل مقابله با بیگانه بر پایه پشتوانههای دینی و مذهبی و «حس ایرانی بودن» بود. مذهب شیعه و حتی کلیتر از آن دین مبین اسلام هرگونه تسلط خارجی بر سرزمینهای اسلامی را نفی میکند و قاعده مهم و اساسی «نفی سبیل» شاهدی بر این مدعاست. در تاریخ قاجاریه نیز بارها روحانیان به مقابله با بیگانگان برخاسته بودند.[8] میرزا در این فضای فکری بر هویت بومی و اسلامی تأکید و هرگونه وابستگی به قدرتهای خارجی را رد میکرد؛ بدین ترتیب نباید پایبندی میرزا کوچکخان به مبانی اسلامی را فراموش کرد.

میرزا کوچکخان جنگلی در دوران طلبگی
جنبش جنگل به رهبری او، ماهیتی عمیقا مذهبی پیدا کرده بود، حتی دشمنانش او را آرمانگرایی شرافتمند، باوجدان و وطندوستی صادق میپنداشتند که سالها در جنگلهای انبوه گیلان با قوای اشغالگر در نبرد بود؛ ابتدا با نیروهای تزاری و سپس با انگلیسیها.[9] این دیدگاه با آرمانهای مشروطه، بهویژه تأکید روحانیان مشروطهخواه مانند آیتالله طباطبائی و بهبهانی بر عدالت اسلامی، همخوانی داشت. برخلاف بسیاری از مشروطهخواهان، بهویژه جریانهای لیبرال، که به مدلهای غربی مانند پارلمانتاریسم گرایش داشتند، میرزا کوچکخان خواهان اصلاحات سیاسی و اجتماعی را در چهارچوب هویت اسلامی و ایرانی بود.
تأکید میرزا بر وحدت ملی و مبانی اسلامی هرگز فراموش نشد. او حتی دربرابر بولشویکهای نفوذیافته به داخل جنبش جنگل نیز ایستاد. این عده که اغلب از اعضای حزب کمونیست ایران و متأثر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷م بودند، با گرایش به ایدئولوژی مارکسیستی و کمتوجهی به هویت اسلامی و ایرانی، با آرمانهای میرزا در تضاد قرار گرفتند. میرزا کوچکخان، که هرگونه وابستگی به قدرتهای خارجی، حتی اتحاد جماهیر شوروی را رد میکرد، در برابر این نفوذ ایستاد و تلاش کرد جنبش را به مسیر اولیه وحدت ملی و استقلال بازگرداند. حتی میرزا با این شرط همکاری با بلشویکها را پذیرفت که بلشویکها متعهد شده بودند در امور داخلی ایران مداخله نکنند و با این باور بود که میرزا برای رهایی وطنش از فشار بیگانه، به این همکاری روی آورد.[10]

میرزا کوچکخان جنگلی در یکی از جلسات مذاکره با نمایندگان دولت شوروی
در نهایت، میرزا کوچکخان با تأکید بر وحدت ملی، مبانی اسلامی، و مبارزه با استعمار و استبداد، نهتنها به تجزیه ایران و مازندران فکر نمیکرد، بلکه تمام تلاش خود را برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال کل ایران به کار بست. او تجزیهطلبی را خطری برای آرمانهای ملی و دینی میدانست و با تکیه بر اصول اسلامی، مردم ایران را به اتحاد برای نجات کشور از سلطه بیگانگان و خودکامگی داخلی فراخواند. هرچند جنبش جنگل سرکوب شد، اندیشههای میرزا در نفی تجزیهطلبی و تأکید بر وحدت ملی و هویت اسلامی، در جنبشهای بعدی، از جمله نهضت ملی شدن صنعت نفت، بازتاب یافت و الهامبخش نسلهای بعدی برای مبارزه با هدف استقلال و یکپارچگی ایران شد.
نتیجهگیری
جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچکخان نمونهای عالی از مبارزه برای استقلال، عدالت و وحدت ملی در تاریخ ایران است. تحلیل جنبش جنگل نشان میدهد که این حرکت، فراتر از یک قیام محلی، بخشی از گفتمان گستردهتر ملیگرایی ایرانی بود که در برابر استعمار و استبداد مقاومت کرد. میرزا کوچکخان نه تنها به تجزیه ایران نمیاندیشید، بلکه با تأکید بر وحدت ملی و همکاری با ملیگرایان در سراسر کشور، به دنبال برقراری حکومتی مستقل و عادلانه برای کل ایران بود. ایدئولوژی او، که ترکیبی از ملیگرایی ایرانی و اصول اسلامی بود، گویای تداوم آرمانهای مشروطه در بستری جدید بود.
پینوشتها:
[1]. محمدعلی کاتوزیان،
اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، چ چهارم، 1373، ص 101.
[2]. یرواند آبراهامیان،
ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و ابراهیم فتاحی، تهران، انتشارات نی، چ یازدهم، 1384، ص 80.
[3]. محسن خلیجی اسکویی و محمد رادمرد، «تناقض ایدئولوژیک در جنبش جنگل»، فصلنامه
جستارهای تاریخی، ش 3 (پاییز 1388)، ص 58.
[4]. محمدعلی کاتوزیان، همان، ص 103.
[5]. نیکی کدی،
ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، نشر قلم، 1396، ص 134.
[6]. ولادیمیر گنیس،
بلشویکها در گیلان سقوط حکومت کوچکخان، ترجمه سیدجعفر مهرداد، رشت، نشر فرهنگ ایلیا، 1385، صص 7-8.
[7]. یان کولارژ،
بیگانهای در کنار کوچکخان، ترجمه رضا میرچی، تهران، انتشارات فرزان، 1388، ص 135.
[8]. محسن خلیجی اسکویی و محمد رادمرد، همان، ص 60.
[9]. ولادیمیر گنیس، همان، ص 8.