خاندان علم حضور مؤثر دیرپایی در مناطق شرقی ایران داشت و سران این خاندان حداقل از اوایل دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه تا اواخر دوره قاجار حکمرانی بلامنازع بخش وسیعی از قلمروهای شرقی ایران (که به‌طور تقریبی شامل استانهای سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی کنونی می‌شد) را برعهده داشتند...
اسدالله علم و سلطنت محمدرضاشاه پهلوی؛ در گفت‌وگو با مظفر شاهدی
گفت‌وگو از: مهسا علی‌بیگی
 
□ درباره نقش و جایگاه اسدالله علم در رویدادهای سیاسی زمان پهلوی دوم صحبتهای زیادی شده است. برخی به ارتباطات علم با انگلیس اشاره می‌کنند و او را نماینده سیاستهای انگلیس می‌دانند که به محمدرضا پهلوی دیکته می‌شد. شما چه تحلیلی درباره جایگاه و نقش او در دو دهه واپسین حکومت پهلوی دارید؟
برای پاسخ به این پرسش لازم می‌دانم درباره پیشینه ارتباط خاندان علم با محافل انگلیسی توضیحی کوتاه عرض کنم. خاندان علم حضور مؤثر دیرپایی در مناطق شرقی ایران داشت و سران این خاندان حداقل از اوایل دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه تا اواخر دوره قاجار حکمرانی بلامنازع بخش وسیعی از قلمروهای شرقی ایران (که به‌طور تقریبی شامل استانهای سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی کنونی می‌شد) را برعهده داشتند. می‌دانیم که در آن دوران دولت استعماری انگلستان سلطه تمام و کمالی بر بخشهای وسیعی از اقیانوس هند، دریای عمان و خلیج فارس و البته اقصی نقاط شبه‌جزیره هندوستان (شامل کشورهای کنونی هندوستان، بنگلادش و پاکستان) داشت و در قلمروهای وسیعی از خاک افغانستان کنونی هم نفوذ گسترده‌ای به‌دست آورده بود و به‌تبع آن دامنه حضور سلطه‌جویانه آن کشورتا سراسر مرزهای شرقی و جنوبی ایران کشیده شده بود. انگلستان البته در رقابتی تنگاتنگ و نفس‌گیر با روسیه‌تزاری، از سالهای نخست حکومت قاجار، به‌تدریج نفوذ سیاسی، اقتصادی ـ تجاری، و نظامی ـ امنیتی روزافزونی در ایران پیدا کرده و به‌ویژه در سراسر قلمروها و ایالات شرقی، جنوبی و مرکزی ایران، نفوذ و حضور سلطه‌جویانه انگلستان تا سالهای پایانی دوران سلطنت قاجارها بلامنازع شد. در چنین فضا و شرایطی بود که سران حکومت‌گر خاندان علم، که قلمروهای وسیع تحت حاکمیت آن، در حوزه نفوذ و حضور سلطه‌جویانه انگلستان قرار گرفته بود، ناگزیر از ارتباط روزافزون سیاسی، اقتصادی و امنیتی با محافل گوناگون انگلیسی شدند که قلمروهای شرقی و جنوب شرقی ایران از جمله مهمترین کانونها و مناطق نفوذ و ورود به دیگر بخشهای خاک کشور محسوب می‌شد. بدین‌ترتیب بود که در سراسر دوره سلطنت قاجارها سران حکومت‌گر علم روابط پیدا و پنهان سیاسی، اقتصادی، نظامی- امنیتی و فرهنگی روزافزونی با محافل انگلیسی (از جمله مأموران و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی، محافل تجاری و اقتصادی، افسران و مأموران نظامی و نظایر آن) پیدا کردند. در واقع هم در اکثری از مناطق تحت نفوذ انگلستان در ایران حکمرانان و کارگزاران درجه اول محلی، خواسته یا ناخواسته بقای خود در رأس قدرت و حاکمیت را مدیون نظر مساعد و همدلی مأموران و نمایندگان آن کشور بودند. خاندان علم هم البته از این قاعده مستثنا نبود و در تمام آن دوران روابط حسنه‌ای میان طرفین برقرار بود و به‌تبع آن سلسله قاجار در شرایطی سقوط کرده و جایش را به حکومت پهلوی می‌داد که خاندان علم در زمره مهمترین خاندانهای حکومت‌گر مرتبط و هم‌گام با سیاستها و علایق سیاسی و... انگلستان در ایران، شهره عام و خاص شده بود. حتی گفته شده است، در راستای همین علایق و ارتباطات تأثیرگذار بود که روابط دو خاندان علم و قوام‌الملک شیرازی (دیگر خاندان حکومت‌گر حامی و مرتبط با انگلستان) با حکومت رضاشاه تقویت شده ادامه یافت و با ازدواج اسدالله علم با دختر قوام شیرازی و نیز ازدواج دختر رضاشاه با پسر قوام تحکیم پیدا کرد. در چنین شرایطی بود که اسدالله علم از سالهای پایانی سلطنت رضاشاه با محمدرضا پهلوی ولیعهد در ارتباط روزافزونی قرار گرفته و این روابط از همان سالهای نخست سلطنت او روندی رو به گسترش پیدا کرد. هنگامی که شوکت‌الملک دوم در سال 1323 درگذشت، عملاً اسدالله علم فرزند جوان او (متولد سال 1298 یا 1299ش) در رأس خاندان علم قرار گرفت. و این در حالی بود که از همان آغاز محافل سیاسی و مطبوعاتی و دیگر آگاهان به‌امور به‌طور مستقیم و غیرمستقیم از مرتبط بودن اسدالله علم با سیاست انگلستان در ایران سخن به‌میان می‌آوردند. آن‌چه بود در تمام سالهای دهه 1320 و پس از آن (که کمابیش تا پایان عمر اسدالله علم در فروردین 1357 ادامه یافت) همواره انگشت اتهام ارتباط و هم‌گامی با سیاست بریتانیا در ایران متوجه او بود. ضمن این‌که در تمام دوران سلطنت محمدرضاشاه پهلوی (1320- 1357) اسدالله علم را همواره در رأس تمام کسانی می‌بینیم که روابط نزدیک و روزافزونی با او داشتند. در تمام آن دوران هیچ‌کسی را نمی‌توان سراغ گرفت که به‌اندازه اسدالله علم مورد اعتماد شخص محمدرضاشاه بوده باشد. در تمام سالهای دهه 1320 و 1330 که هنوز محمدرضاشاه در پی استوارکردن پایه‌های سلطنت خود بود و البته با بحرانهای گوناگونی هم مواجه شد، همواره اسدالله علم را از مهمترین و نزدیکترین حامیان او در میان تمام کارگزاران ریزوکلان حاکمیت می‌بینیم. در تمام این دو دهه هم محافل گوناگون داخلی و خارجی از علم به‌عنوان مرتبطان و حامیان مؤثر پیشبرد سیاست انگلستان در ایران یاد می‌کردند. موضوع حمایت علم از سیاست انگلستان در ایران در تمام سالهای دو دهه 1340 و 1350 هم کماکان از سوی محافل گوناگون تکرار و مورد تأکید قرار می‌گرفت و این در حالی بود که با انتصاب علم به عنوان وزیر دربار (آبان 1345) روابط نزدیک او با شخص محمدرضاشاه بسیار گسترده‌تر و همه‌جانبه‌تر شد؛ تاجایی که در تمام دو دهه پایانی سلطنت محمدرضاشاه، اسدالله علم عملاً  مرد شماره دو مجموعه حاکمیت پهلوی محسوب می‌شد و هم‌چنان‌که از خاطرات روزانه اسدالله علم هم می‌توان درک کرد، اکثری از تصمیم‌سازیهای مهم شاه (در عرصه سیاستهای داخلی و خارجی) در مشورت و هم‌گامی با اسدالله علم اتخاذ شده و به‌عبارت دیگر وزارت دربار کانون اصلی تصمیم‌سازیهای ریزوکلان حاکمیت (در شئون مختلف) شده بود. اما در باره نوع و گستره روابط اسدالله علم با نمایندگان و مأموران سیاسی و غیرسیاسی انگلستان در ایران و احیانأ خارج از مرزهای جغرافیایی کشور(بالاخص در چارچوبی که موضوع پیروی و حمایت بارز و تمام و کمال او از علایق انگلستان در ایران را تصریح کند) منابع و اسناد متقن موجود اطلاعات دقیقی ارائه نمی‌دهد. در این‌که اسدالله علم از همان آغاز دوران جوانی که با دربار پهلوی هم مرتبط شد، به‌دلیل روابط دیرینه خاندان علم با محافل و نمایندگان سیاسی و... انگلستان، در زمره مهمترین مهره‌های آن کشور در ایران شهره شده بود تردیدی وجود ندارد. ضمن این‌که ارتباط نزدیک و دیرپای اسدالله علم با برخی نمایندگان و مأموران بلندپایه انگلستان در ایران، که از جمله مهمترین آنان سرشاپور ریپورتر بود، این باور را در نزد محافل سیاسی و غیرو تقویت می‌کرد که علم در رأس جریان سیاسی تأثیرگذاری قرار دارد که باند حامیان سیاست بریتانیا در ایران را هدایت می‌کنند. در اسناد و مدارک متعددی هم (از جمله در اسناد ساواک و شهربانی) بارها از شایعات و سخنان افواهی و نیز گفته‌ها و اظهارات رجال و محافل سیاسی و مطبوعاتی و نظایر آن سخن به‌میان آمده است که اسدالله علم را در مقاطع مختلف حیات سیاسی‌اش در ردیف نخست مرتبطان و حامیان سیاست انگلستان در ایران ذکر کرده‌اند. گو اینکه خود اسدالله علم بارها در خاطرات و یادداشتهای خصوصی خود از سیاستها و اقدامات خلاف‌قاعده و سلطه‌جویانه انگلستان در ایران تنقید کرده و خود را از مخالفان سرسخت سیاستهای زورگویانه آن کشور در ایران رقم زده است، با این‌حال، کمتر کسی از آگاهان به امور و محافل و جریاناتی که تحولات سیاسی و... ایران را در آن روزگار دنبال می‌کردند، در ارتباط نزدیک و دوستانه اسدالله علم با محافل و سیاست بریتانیا در ایران تردید کرده‌اند. به‌عبارت دیگر اسدالله علم به‌طور خاص و مجموعه خاندان علم به‌طور کلی هیچ‌گاه از اتهام مرتبط بودن و حمایت از سیاست بریتانیا در ایران رهایی نیافتند. اما هم‌چنان که از اسناد و مدارک و نیز از فحوای خاطرات و یادداشتهای خود اسدالله علم برمی‌آید، چه در تمام سالهای دهه 1320 و 1330 که محمدرضاشاه در راستای تقویت و تحکیم موقعیت خود در رأس حاکمیت ایران خود را ناگزیر از حمایتهای همه‌جانبه دو کشور انگلستان و آمریکا می‌دید و چه در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 که شاه در رأس قدرت احساس امنیت بیشتری می‌کرد (و البته هم‌چنان گوش‌به‌زنگ خواستها و علایق سفارتهای دو کشور مذکور بود) اسدالله علم مهمترین، قابل‌اعتمادترین و تعیین‌کننده‌ترین رابطان شاه با نمایندگان سیاسی، اطلاعاتی- امنیتی و حتی اقتصادی و نظامی آن دو کشور در ایران و خارج از ایران بود. علم تنها و مهمترین کسی بود که در تمام آن دوره از مجاری رسمی و غیررسمی و پنهانی سیاسی و دیپلماتیک و نظایر آن پیامها و خواستهای شاه را با محافل و نمایندگان گوناگون رسمی و غیررسمی دو کشور انگلستان و آمریکا مبادله کرده و در حل و فصل بسیاری از مسائل فیمابین نقش درجه‌اولی ایفا می‌کرد. در تمام سالهای حکومت محمدرضاشاه که دو کشور انگلستان و آمریکا ضمن تشریک مساعی، رقابتهای پیدا و پنهانی را هم برای نفوذ و حضور گسترده‌تر در ایران دنبال می‌کردند، محافل آگاه همواره اسدالله علم را لیدر اصلی طیف حامیان سیاست بریتانیا در ایران ارزیابی می‌کردند. گفته می‌شد که اسدالله علم در دهه 1330 حزب اقلیت مردم (1336- 1353) را با حمایتها و هدایتهای محافلی انگلیسی راه‌اندازی و مدیریت می‌کند؛ محافل سیاسی و مطبوعاتی و غیرو نخست‌وزیر شدن اسدالله علم (1341- 1342) را هم مرهون حمایتهای انگلستان و پیشی‌گرفتن سیاست آن کشور بر آمریکا در ایران مورد ارزیابی قرار می‌دادند. هنگامی هم که علم در سال 1345 وزیر دربار شد  نتوانست خود را از زیر بار اتهام رهبری جناح پیرو سیاست بریتانیا ( در رقابت با جناح طرفدار سیاست آمریکا که اساساً رهبری و هدایت آن به امیرعباس هویدا نخست‌وزیر و حزب ایران نوین نسبت داده می‌شد) در ایران خلاص نماید. البته در تمام دوران وزارت دربار، اسدالله علم، هم‌چنان که خواسته شخص محمدرضاشاه بود، مهمترین شخصیت سیاسی‌ای محسوب می‌شد که با سفرا و نمایندگان سیاسی و مأموران اطلاعاتی- امنیتی و البته محافل اقتصادی و تجاری انگلستان و نیز آمریکا در ایران ارتباط نزدیک دائمی داشت. بالاخص این که در تمام آن برهه وزارت دربار مهمترین کانون تعیین سیاست خارجی حکومت محسوب می‌شد و اکثری از سفرا و نمایندگان سیاسی و غیرو خارجی و در درجه اول انگلستان و آمریکا عمده مسائل فیمابین دولتهای متبوعه خود را از طریق وزیر دربار با شخص شاه حل و فصل می‌کردند. بنابراین هم‌چنان که خاطرات و یادداشتهای محرمانه اسدالله علم هم به‌وضوح نشان می‌دهد، او تقریباً به‌طور دائم با سفارت‌خانه‌ها و نمایندگان و مأموران جورواجور انگلستان و آمریکا در ارتباط بود و این روند تا ماههای پایانی حضور او در رأس وزارت دربار ادامه داشت. در این میان، ذکر این نکته ضروری است که شخص شاه در تمام دوران سلطنت، حتی در همان دو دهه پایانی حکومت که علی‌الظاهر مدعای استقلال و قدرقدرتی داشت، در عرصه عمل، همواره سفارت‌خانه‌های انگلستان و آمریکا را مهمترین مراجع و تکیه‌گاه سلطنت و حکومتش می‌دانست. شاه همواره نگران بود، مبادا نگرش دو کشور انگلستان و آمریکا نسبت به حضور بلامنازع او در رأس قدرت و حاکمیت ایران تغییر کند. به‌همین دلیل، همواره به‌طور مستقیم و غیرمستقیم خود را نیازمند ابراز و اظهار حمایت دو کشور مذکور می‌دانست که معمولا از طریق سفرا و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی آنها اعلام می‌شد. برخوردهای تعیین‌کننده تحکم‌آمیز و مستقیم‌تر سفارتخانه‌ای دو کشور در سیاست‌گذاریهای شاه البته طی دهه‌های 1320- 1330 و حتی تا اواسط دهه 1340 البته نمود و دامنه صریح‌تر و آشکارتری داشت. با این‌حال، حتی بر اساس آن‌چه از فحوای خاطرات خود اسدالله علم برمی‌آید (که سخت، ولی بیهوده تلاش می‌کند قدرقدرتی شاه از سالهای میانی دهه 1340 بدانسو را به‌رخ بکشد) در طول دو دهه پایانی حکومت شاه هم عملاً سفارت‌خانه‌ها و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی و اقتصادی دو کشور مذکور، ولو با مدارا و مماشات و تظاهر به مستقل بودن شخص شاه، هر آنچه مورد علاقه دولتهای متبوعه و محافل مرتبط بود، از شاه طلب کرده و نهایتاً در راستای تأمین منافع خود هر آنچه را که می‌خواستند به‌دست می‌آوردند؛ البته در این میان، اسدالله علم مهمترین و مؤثرترین و در عین‌حال قابل‌اعتمادترین رابط طرفین محسوب می‌شد. گو این‌که اسدالله علم همواره تلاش می‌کرد خود را صرفاً مجری فداکار و پاک‌دست دستورات و علایق شخص شاه (در عرصه‌های گوناگون داخلی و سیاست خارجی) بشناساند، اما، تردید کمی هم داشت که مجموعه نظام شاهنشاهی پهلوی مستقل و بدون هم‌گامی و همراهی با سیاستها و منافع دو کشور انگلستان و آمریکا در ایران و منطقه خاورمیانه، بتواند به حیات خود ادامه دهد. اسدالله علم در مجموع سیاستها و شیوه عمل سیاسی، امنیتی و استراتژیکی دولت انگلستان در ایران را صائب‌تر و دقیق‌تر و البته کارآمدتر از آمریکاییان ارزیابی می‌کرد و مجموعه شواهد و قراین هم نشان می‌دهد که همواره در میان محافل سیاسی ـ امنیتی و... انگلستان (در سطوح مختلف) حامیان و مرتبطان مطمئن‌تر و به‌اصطلاح روراست‌تری هم داشت که در گفت‌وگوها و نشستهای عمدتاً غیررسمی و خصوصی حامل انتقال نقطه‌نظرات کلان سیاسی و... انگلستان به حکومت پهلوی (از طریق او) بودند، اما، گمان نمی‌کنم، به‌ویژه برای توصیف نوع روابط فیمابین دو دولت انگلستان و ایران، بشود از عبارت تحقیرکننده «دیکته» کردن نقطه‌نظرات و خواستهای دولت انگلستان (با پادرمیانی و وساطت اسدالله علم) به شخص شاه استفاده کرد.
 

□ در زمان نخست وزیری اسدالله علم اصلاحات موسوم به انقلاب سفید رخ داد. نقش علم در اجرای این انقلاب چه بود و او چگونه توانست این اصلاحات را انجام دهد؟ با توجه به اینکه گفته می‌شود او با قاطعیتی که در برخورد با مخالفان از خود نشان داد توانست انقلاب سفید را به مرحله اجرا درآورد.
اصلاحاتی که در ایران به انقلاب سفید یا انقلاب شاه و ملت موسوم شد، اساساً پروژه‌ای آمریکایی بود که از سالهای پس از جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب، و به‌هدف جلوگیری از نفوذ کمونیسم و شوروی و احزاب چپ و  کمونیستی در کشورهای اقماری غرب، توسط کارشناسان و نظریه‌پردازان آمریکایی (که والتمن روستو در رأس همه آنها جای داشت) صورت‌بندی شده و اجرای آن به حکومتهای کشورهای مذکور تکلیف شده بود. در واقع گامهای اولیه اجرای این پروژه از دوران نخست‌وزیری دکتر منوچهر اقبال (1336- 1339) برداشته شده بود، اما هنگامی که این دولت تحت هدایت محمدرضاشاه نتوانست انتظارات حامیان آمریکایی و در درجه بعد انگلیسیها را برآورده سازد و به دلیل سوءعملکرد دولت بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کشور گسترش دوباره‌ای یافت، آمریکاییان که نگران افزایش نفوذ شوروی و کمونیسمدر ایران بودند، ضمن تحت‌فشار قرار دادن شخص شاه (که حتی شایع بود ولو به قیمت برانداختن سلطنت او و روی‌کار آوردن حکومتی از نوع نظامی یا جمهوری، مصر هستند اصلاحات دیکته شده مذکور را در ایران مجرا دارند) موجبات نخست‌وزیری علی امینی را در آستانه دهه 1340 فراهم آوردند تا چنانکه‌ مطلوبشان بود پروژه فوق را در ایران پیاده نماید. تحمیل علی امینی توسط آمریکاییان، شاه را سخت نگران کرده بود که مبادا مقدمه سقوط او از مقام سلطنت شود. به‌همین دلیل در تمام دوران نخست‌وزیری علی امینی (اردی‌بهشت 1340- تیر 1341) و با دستیاری اسدالله علم از هیچ تلاش توطئه‌گرانه‌ای برای شکست برنامه‌های نخست‌وزیر تحمیلی، بالاخص در راستای جلوگیری از اجرای اصلاحات مورد عنایت آمریکاییها و جلب دوباره نظرمساعد آمریکاییان به سوی خود فروگذار نکرد. در همان زمان هم شایع بود که محافل مرتبط با سیاست انگلستان در ایران (که توسط اسدالله علم هدایت می‌شد) در بحران‌آفرینی علیه دولت امینی نقش فعال و احیاناً درجه اولی ایفا می‌کنند. آن‌چه بود توطئه‌ها و کارشکنیها علیه دولت امینی چنان که دلخواه شاه بود و علم هم کارگردانی بخش مهمی از آن را عهده‌دار بود، نهایتاً با موفقیت توأم شد و آمریکاییان متقاعد شدند این‌بار مجرا شدن اصلاحات موردنظر خود را مستقیماًبه‌شخص شاه بسپارند. چنین بود که با هماهنگی و نظرمساعد هر دو کشور انگلستان و آمریکا اسدالله علم در تیر 1341 در مقام نخست‌وزیری جایگزین علی امینی شد تا در جایگاه بازوی اجرایی شاه اصلاحات بعداً موسوم به انقلاب سفید را با نام شاه و در چارچوب علایق و نقطه‌نظرات آمریکاییان به‌مورد اجرا بگذارد. اما برخلاف تصور حاکمیت و حامیان خارجی آن اعلام برنامه‌های اصلاحی (سیاسی و اجتماعی و اقتصادی) فوق با مخالفتهای گسترده علما و مراجع دینی و اقشار وسیع دیگری از مردم کشور و گروهها و احزاب سیاسی منتقد و مخالف روبرو شد که اکثری از موارد آن را در تباین با قانون اساسی مشروطیت و ناقض احکام و قوانین شرع ارزیابی می‌کردند. و هم‌چنان که در منابع تاریخی مربوط به آن روزگار به‌طور مفصل گزارش شده است، میان حکومت که برای اجرای برنامه‌های اصلاحی فوق سخت تحت‌فشار آمریکاییان بود و البته مستظهر به حمایت انگلیسیان، از یک طرف و اقشار گسترده‌ای از مردم کشور کشاکش و برخوردهای سیاسی سخت و دشواری رخ داد و زمانی که تا پایان سال 1341 آشکارتر شد حکومت جز توسل به قوه قهریه و سرکوب شدیدتر مخالفان روزافزون قادر نخواهد شد پروژه اصلاحی مذکور را پیش ببرد، نیروهای امنیتی و انتظامی حکومت ضمن تدوام برنامه دستگیری و زندانی ساختن شمار فراوانی از منتقدان و مخالفان سیاسی و مذهبی، نهایتاً، در روزهای 14 و 15 خرداد 1342 مخالفت مردم با اصلاحات موسوم به انقلاب سفید را با توسل به قوه قهریه سرکوب کردند و دهها تن از تظاهرکنندگان و مخالفان را به‌قتل رسانیدند. قیام 15 خرداد که منابع نشان می‌دهد شخص اسدالله علم نقش درجه اولی در سرکوب قهرآمیز خونین آن ایفا کرد، به‌نقطه عطفی مهم و تعیین‌کننده در گسترش شکاف میان حاکمیت و ملت تبدیل شده و آغازگر برهه جدیدی در انسداد سیاسی حاکم بر کشور شد. برغم آن‌که اسدالله علم نقش مهمی در برخورد با مخالفان و تقویت ظاهری موقعیت حکومت ایفا کرده بود، اما، او کاندیدای اصلی آمریکاییها برای تدوام مقام نخست‌وزیری نبود. آمریکاییها که از اواخر دهه 1330 و آستانه دهه 1340 به‌طور پیدا و پنهان موجبات شکل‌گیری نسل جدیدی از تکنوکراتهای حامی سیاست غرب در ایران را در کشور (در قالب کانون مترقی به رهبری حسنعلی منصور) فراهم کرده بودند، هم‌چنان‌که خود اسدالله علم هم بارها در خاطرات خود تأکید کرده و در اسناد ساواک هم مکرراً ذکر شده است، خیل گسترده‌ای از همین گروه حامی خود را به‌عنوان نماینده و وکیل مردم به مجلس فرمایشی و سراسر تقلب‌آمیز دوره بیست و یکم تحمیل کردند و نهایتاً هم حزب ایران نوین با هدایت محافل طرفدار سیاست آمریکا جایگزین کانون مترقی شد و به‌تبع آن حسنعلی منصور در مقام نخست‌وزیری جایگزین اسدالله علم شد که علم بارها از ارتباط و حرفشنوی بدون شائبه او از نمایندگان و مأموران سیاسی و اطلاعاتی آمریکا در ایران سخن به‌میان آورده است. بنابراین عمده برنامه‌های اصلاحات موسوم به انقلاب سفید توسط دولت تحت حمایت آمریکا (دولت منصور و به‌ویژه هویدا) و حزب ایران نوین (حزب پاسدار انقلاب سفید) به‌مورد اجرا گذاشته شد.
 
□ علم در روزگاری به وزارت دربار رسید که نخست‎وزیران صرفاً مجری دستورهای شاه  بودند و علم شخصیت و جایگاه خود را بالاتر از نخست‌وزیر می‌دانست. بر این اساس او به دنبال این بود که وزارت دربار  و موقعیت خود را به شکوه و جایگاه روزگار تیمورتاش بازگرداند. علم در این زمینه چه اندازه به هدف خود رسید و آیا توانست وزارت دربار را به مرکز ثقل کشور تبدیل کند؟
هم‌چنان که شما هم اشاره کرده‌اید، به‌دنبال دستگیری و قتل تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، در سالهای آغازین دهه 1310ش، وزارت دربار که طی6- 7 سالنخست سلطنت رضاشاه مرکز ثقل تصمیم‌سازی ریزوکلان حکومت بود، به‌یکباره از اون شکوه و جلال افتاد و هم‌چنان که تحولات و رخدادهای کشور نشان می‌دهد تا هنگام انتصاب اسدالله علم به این مقام در سال 1345، هیچ‌گاه جایگاه  و نقشی تعیین‌کننده‌ای در مجموعه اداره امور کشور پیدا نکرد. علم در زمانی وزیر دربار شد که تحت حمایت دو کشور انگلستان و به‌ویژه آمریکا موقعیت محمدرضا شاه در رأس قدرت و حاکمیت ایران تثبیت شده به‌نظر می‌رسید و در همان حال، با نادیده گرفته شدن و نقض صریح اصول قانون اساسی مشروطیت مجموعه حاکمیت پهلوی آشکارا در مسیر خودکامگی و قانون‌گریزی گام برمی‌داشت و منتقدان و مخالفان سیاسی حکومت هم باید گفت به‌شدت سرکوب و منزوی می‌شدند. نمایندگان مجلس سالها بود که دیگر آراء مردم در انتخاب و ورودشان به مجلس هیچ‌گونه نقشی ایفا نمی‌کردند و هر آنچه را که اراده حاکمیت و در درجه اول شخص شاه بود تصویب کرده و مجلس این مهمترین نماد و دستاورد مشروطیت به‌شدت آسیب دیده و شأن و جایگاه آن در تصمیم‌سازیهای مهم کشور به حد هیچ تنزل پیدا کرده بود. به‌تبع آن مجلس در انتخاب نخست‌وزیر و هیأت وزرا صرفاً به آلت‌فعلی بی‌مقدار در دست شاه تبدیل شده بود. در این میان، نخست‌وزیر و سایر وزرا و مدیران ارشد کشور همگی منتخب شاه بوده و مجری فرامین او بودند. حتی یکی از رجال آن روزگار که یکی دو سالی است مرحوم شده است برای خود بنده تعریف می‌کرد که گویا یک بار شاه از هیأت وزرا پرسیده بود:«می‌دانید چرا امور کشور این‌همه خوب و روان اداره می‌شود؟ و وقتی همه به‌اتفاق پاسخ داده بودند خیر قربان! بلافاصله از شاه پاسخ شنیده بودند که: چون من برای اداره امور کشور با شما احمقها مشورت نمی‌کنم! که این‌بار همگی با هم اظهار کرده بودند: بله قربان!» هم‌چنان که اسناد و منابع آن روزگار نشان می‌دهد شاه اعتنایی به تصمیمات و برنامه‌ریزیهای هیأت وزیران نداشت و همه وزرا برای گزارش کار و کسب تکلیف حوزه مدیریت و وزارت خود جداگانه به حضور شاه می‌رسیدند. در این میان هیأت دولت و نخست‌وزیر به‌ویژه در تعیین سیاست و روابط خارجی، امور نظامی و اطلاعاتی و امنیتی، امور کلان اقتصادی و اقتصاد نفت و بسیاری دیگر از سیاستها و برنامه‌ریزیهای مهم و کلیدی کشور می‌شود گفت هیچ نقشی نداشت. در چنین شرایطی بود که وزرات دربار در تمام سالهایی که اسدالله علم هدایت آن را برعهده داشت، به‌گونه‌ای کم‌سابقه مرکز ثقل تصمیم‌سازیهای مهم حکومتی (در شئون مختلف داخلی و خارجی) شد. روابط بسیار نزدیک و صمیمانه اسدالله علم با شخص شاه، که اعتماد و اقتدار فراوانی را برای وزیر دربار به‌ارمغان آورده بود، موجب می‌شد، علم عملاً به‌عنوان مرد شماره 2 نظام در بسیاری از امور ریز وکلان کشور نقشهای تعیین‌کننده ایفا کند. طی دوره وزارت دربار علم، مهمترین و تعیین‌کننده‌ترین مرجع حکومتی نه هیأت دولت و احیانأ مجلس به‌اصطلاح شورای ملی، که فقط و فقط وزارت دربار بود. تمام نمایندگان سیاسی و سفرای خارجی، دلالان و فعالان عرصه اقتصادی و تجاری و غیرو که علاقمند بودند خواستها و علایقشان در شئون مختلف به‌نتیجه دلخواه برسد، کاملاً آگاهی داشتند که تنها مرجعشان وزارت دربار است و بس! تمام سفرای و نمایندگان سیاسی حکومت برای تشریح اقدامات خود و کسب تکلیف از حکومت، نه به وزارت خارجه یا هیأت دولت که مستقیماً به وزارت دربار مراجعه می‌کردند. حتی وزرای خارجه وقت هم به‌ندرت در جلسات هیأت دولت شرکت می‌کردند که کاملاً واقف بودند در برابر اقدامات و اموری که انجام می‌دهند صرفاً باید به شخص شاه پاسخگو باشند. وزرای جنگ و اقتصاد  و نیز رئیس ساواک هم وضعیت مشابهی داشتند. تمام سفرا و نمایندگان سیاسی خارجی مقیم تهران تقریباً همه مذاکرات و علایق مهم خود با حاکمیت را از طریق وزیر دربار پیگری و دنبال می‌کردند. شخص شاه هم اکثری از خواستها و برنامه‌های سیاسی و اقتصادی خود با جهان خارج را از طریق وزارت دربار دنبال می‌کرد و در این میان بسیاری از طرحها و پروژه‌های عمرانی و اقتصادی و نظایر آن که امید کمی می‌رفت با تدوام مدیریت دولت به‌سامان برسد، اجرا و هدایت آن به وزارت دربار سپرده می‌شد. در بسیاری از موارد علم وزیر دربار مستقیماً و بدون آن‌که با شاه مشورت کند، تقاضاهایی را که مستلزم دستور و فرامین شخص شاه بود، رأساً و به نام شاه پاسخ داده دستورات لازم را صادر می‌کرد. به‌ویژه مذاکرات نفس‌گیر و طولانی شاه با شرکتهای عضو کنسرسیوم نفت ایران و سایر امور کلان نفتی کشور از طریق اسدالله علم وزیر دربار برنامه‌ریزی و دنبال می‌شد. تقریباً تمام برنامه‌ریزیهای مربوط به سفرهای خارجی شاه و مذاکرات با سران کشورهای مختلف جهان و نظایر آن در حیطه مدیریت وزیر دربار بود.
 

□ در زمانی که علم وزرات دربار را برعهده داشت اقدامات زیادی برای تثبیت پادشاهی محمدرضا پهلوی صورت گرفت از جمله برگزاری مراسم تاجگذاری محمدرضاشاه. نقش علم در تثبیت قدرت محمدرضا شاه را چگونه ارزیابی می کنید؟
البته هم‌چنان که تحولات منجر به سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی نشان داد، اسدالله علم یا هیچ مرجع داخلی یا خارجی دیگر نتوانستند نقشی جدی در تثبیت پادشاهی محمدرضاپهلوی ایفا کنند. اما می‌شود گفت در برهه‌ای که شاه عمدتاً با حمایت قدرتهای خارجی و تشبث به قوه سرکوب و دهشت‌انگیزی در راستای خودکامگی، مردم‌ستیزی، قانون‌گریزی و لجام‌گسیختگی سیاسی گام برمی‌داشت، وزارت دربار و در رأس آن اسدالله علم نقش قابل‌توجهی در تقویت اعتماد به نقس کاذب شاه ایفا کرد. اسدالله علم در تمهید مقدمات و برگزاری جشن تاجگذاری شاه در سال 1346 و مهمتر از آن برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی در سال 1350 و جشن بزرگداشت پنجاه سال سلطنت پهلوی در سال 1355 نقش تعیین‌کننده و بدون ‌بدیلی ایفا کرد. همه این جشنها و مراسم پرزرق و برق لااقل در کوتاه مدت نقش مهمی در تقویت خودبزرگ‌بینی و اعتمادبه‌نفس کاذب و متوهمانه شاه ایفا کردند. اما هم‌چنان که می‌دانیم برگزاری این جشنها با واکنش منفی بخشهای وسیعی از مردم کشور به‌ویژه مخالفان و منتقدان سیاسی و مذهبی روبه رو شد و در تزلزل موقعیت نظام شاهنشاهی پهلوی نقش کمی نداشت.
 
□ رابطه علم و محمدرضاشاه چگونه بود؟ با توجه به اینکه گفته می شود علم وابستگی و علاقه قلبی به محمدرضاشاه داشت و متقابلاً محمدرضا شاه هم با علم چنین رابطه‌ای داشت و همین موضوع باعث می شد حرفهای علم بر شاه تأثیرگذار باشد.
روابط نزدیک و باید گفت دوستانه اسدالله علم با محمدرضاشاه دیرپا بود. لااقل از سالهای پایانی دوران سلطنت رضاشاه اسدالله علم به دربار پهلوی راه یافته و با شخص محمدرضا پهلوی ولیعهد در ارتباط قرار گرفته بود. از همان سالهای نخست سلطنت محمدرضاشاه در دهه 1320 هم روابط و ارتباطات علم با دربار و شخص شاه روزافزون شد؛ تا جایی که در اواسط آن دهه علم در ردیف محارم و دوستان محفلی و قابل‌اعتماد شاه قرار داشت و در دربار مشاغلی نظیر آجودانی شاه را یدک می‌کشید و در نیمه دوم این دهه هم با اعمال‌فشار شاه علم در اکثری از دولتهای ناپایدار وقت عضویت داشت. در دوران نخست‌وزیری مصدق و پس از آن علم در زمره وفادارترین یاران شاه جای داشت و در دفاع از دربار و شخص شاه در مقابل مخالفان نقشهای مهمی ایفا می‌کرد. اگرچه هم‌چنان که خواسته شاه بود علم در دهه 1330 و پس از آن بارها در رأس مقامات و پستهای حساس و درجه‌اول کشور جای گرفت اما همواره (و حتی زمانی که علم هیچ سمت و مقام رسمی نداشت) از نزدیک‌ترین دوستان و محارم شاه محسوب می‌شد و در محافل خصوصی دربار و شاه جایگاه ممتازی اشغال می‌کرد. علم مهمترین رابط شاه با دولتها و سایر مراجع حکومتی و دولتی و نیز محافل و نمایندگان و سران کشورهای خارجی در برهه‌های گوناگون سلطنت او بود. هر چند از خاطرات علم برمی‌آید شاه هر از گاه نسبت به او سوءظن خفیفی پیدا کرده و گاه ترجیح می‌داد برخی اخبار و مسائل مهم را لااقل تا مدتی از او مخفی دارد، با این احوال، اسناد و منابع نشان می‌دهد علم در طول سلطنت 37 ساله محمدرضاشاه مورداعتمادترین یاران و محارم او محسوب می‌شد. علم احتمالاً تنها کسی بود که شاه در سفر و حضر و اوقات خوشی و تنگ‌دستی و نیز در ایام بحرانی و نظایر آن در باره قریب به تمام مسائل و موضوعات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و خانوادگی و شخصی و غیرو با او مشورت و نظرخواهی کرده و از رای‌زنیهای او بهره‌مند بود. البته تا جایی که اسناد و منابع نشان می‌دهد در صداقت و صمیمت اسدالله علم نسبت به شخص شاه کمتر می‌توان تردید کرد. از خاطرات و یادداشتهای محرمانه علم برمی‌آید که در این راستا علم حتی از چاپلوسی و تملق‌گویی هم ابای چندانی نداشت. واقعیت این است که جز علم کسی از رجال و کارگزاران کشور را یارای انتقادی ولو ناچیز از شخص شاه نبود. حتی علم هم انتقادات و صراحت لهجه‌های انتقادآمیز گاه وبیگاهش از شاه اساساً در جریان گفت‌وگوها و ملاقاتهای خصوصی و دو نفره صورت می‌گرفت. احتمالاً فرح همسر شاه تنها کسی بود که در انتقاد گاه و بیگاه از شاه می‌توانست بر علم سبقت جوید. در هر حال حلقه مشاوران صریح‌اللهجه شاه بسیار تنگ بود و قریب به تمام کارگزاران حکومت جرأت انتقاد از شاه را به خود راه نمی‌دادند. خود اسدالله علم هم در اکثر موارد انتقادات احتمالی خود از شاه را در لابلای عبارات کثیری از تملقات و گزافه‌گوییهای تودرتو ارائه می‌داد بلکه از ترکشهای احتمالی ناشی از اوقات تلخی شاه در امان بماند. با تمام این احوال، علم از معدود و شاید بشود گفت تنها کسی از کارگزاران دو دهه پایانی سلطنت محمدرضاشاه بود که به دلیل ارتباط نزدیک دیرپایش با شاه می‌توانست به صراحت لهجه قابل‌ملاحظه‌ای با او سخن بگوید و در بسیاری از موارد نقطه‌نظرات خود را به او بقبولاند. نکته ظریف دیگری را هم باید اضافه کنم و آن باوری بود که در باره ارتباط و هم‌گامی علم با سیاست انگلستان در ایران وجود داشت. از آنجایی که شاه در برهه‌های گوناگون سلطنت سخت مراقب بود رضایت خاطر دولت انگلستان و نیز هیأت حاکمه آمریکا را نسبت به خود جلب نماید، دور از ذهن نخواهد بود که در تدوام دوستی پایدارش با اسدالله علم هم همین ملاحظه را از نظر دور نمی‌داشت.
 
□ تصویری که علم در یادداشتهای روزانه‌اش از محمدرضا پهلوی ارائه می‌دهد با توصیف و تصویری که دیگر درباریان و نزدیکان شاه از او ارائه داده‌اند چه تفاوتهایی دارد؟
برخی نزدیکان شاه نظیر فرح پهلوی و اشرف پهلوی در مجموع تصویر ستایشگرانه‌ای از شاه ارائه داده‌اند، که گویا در عرصه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیرو  از هیچ تلاشی برای توسعه و تعالی کشور فروگذار نکرده و برغم برخی نواقصی که وجود داشت در دوران سلطنت محمدرضاشاه کشور در شئون گوناگون به پیشرفتهای بی‌سابقه‌ای دست یافت. از مواضع افرادی از این دست که بگذریم که البته رقم آنها زیاد هم نیست، در خاطرات و نوشته‌های اکثری از رجال و کارگزاران ریزوکلان آن روزگار، تصویر مقرون به‌واقعیت‌تری از کارنامه و عملکرد محمدرضاشاه در رأس هرم قدرت در ایران ترسیم شده است. حتی بسیاری از کسانی که بی‌علاقه نبوده‌اند تمجید و تحسینهایی هم از برخی جنبه‌های سلطنت شاه به‌عمل بیاورند اما در  بخشهای زیادی از خاطرات و نوشته‌های خود از آن روزگار انتقادهای واقع‌بینانه و معقولی از اقدامات و سیاستهای شاه در شئون مختلف به‌عمل آورده‌اند. در این میان البته خاطرات و یادداشتهای خصوصی و محرمانه اسدالله علم که در هفت مجلد منتشر شده و به سالهای 1346- 1356 مربوط می‌شود، البته برای کسانی که از دانش و شناخت بسنده‌ای برخوردار باشند، برای بررسی و مطالعه تحولات آن برهه از تاریخ کشور منبع بس مهم و سودمندی محسوب می‌شود. گو این‌که در جای‌جای خاطرات علم نگاه و قضاوتهای ستایشگرانه و گاه متملقانه و چابلوسانه‌ای نسبت به شاه وجود دارد، با این احوال، اشراف و اطلاع دقیق و به‌روز علم از مجموعه تحولات و رخدادهای جاری و ساری در کشور و به‌ویژه اشراف او از آنچه در روابط شاه با بسیاری از امور مهم داخلی و خارجی کشور می‌گذشته است، خاطرات علم را در ردیف مهمترین منابع مطالعاتی دهه پایانی حیات رژیم پهلوی قرار می‌دهد. البته نگاه علم نسبت به شخص شاه و نقشی که در مجموعه تحولات و رخدادهای کشور ایفا می‌کند بس‌ستایش‌آمیز و گزافه‌آمیز است (و در موارد متعدد به تملق و چاپلوسی مضاعف هم میل می‌کند) با این احوال، نگاه انتقادآمیز او نسبت به بسیاری از کاستیها و مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جاری و ساری در کشور هم، که گاه حتی به انتقاد از عملکرد و سیاستهای خود شاه هم تسری پیدا می‌کند، برای آگاهی مخاطبان از زوایای گوناگون جامعه ایرانی آن روزگار بس روشنگرانه و سودمند است؛ به‌ویژه این‌که یادداشتهای علم به صورت روزانه تنظیم و تدوین شده است و فرایند تحولات و رخدادهای کشور را (در همان برهه وقوع) در بازه زمانی نسبتاً طولانی به مخاطبان ارائه می‌دهد.
 
□ جلد هفتم یادداشتهای علم که به تازگی منتشر شده است مربوط به سالهای 46-47 است این یادداشتها در دورانی نوشته شده است که قدرت محمدرضاشاه تثبیت شده است و از سوی دیگر مخالفان داخلی سرکوب شده اند و حتی دیگر مجلس و دولت رودرروی شاه نیستند. آیا نوشته های علم در این دوران که دوران اقتدار محمدرضا شاه است با دوره های دیگر تفاوتی دارد؟ یادداشتهای او در این دوره با دوره‌ای که مخالفتهای داخلی علیه حکومت پهلوی زیاد می شود چه تفاوتهایی دارد؟
جلد اول یادداشتهای علم که در اوایل دهه 1370 در ایران منتشر شد، خاطرات او از اواخر بهمن 1347 تا پایان سال 1348 را دربر می‌گیرد. مجلدات دوم تا ششم خاطرات علم که در سالهای میانی نیمه دوم دهه 1370 در ایران منتشر شد، خاطرات و یادداشتهای روزانه علم را از ابتدای سال 1349 تا اواسط سال 1356 دنبال می‌کند، که می‌دانیم واپسین برهه حضور علم در رأس وزارت دربار بود و او به خاطر بیماری به‌سرعت پیش‌رونده سرطان خون فقط حدود 7 ماه دیگر زنده ماند و نهایتاً در فروردین 1357 درگذشت. اما جلد هفتم یادداشتهای علم که اخیراً منتشر شده است، خاطرات محرمانه اسدالله علم از اول اردی‌بهشت 1346 تا 21 بهمن 1347 را دربر می‌گیرد. بنابراین، هم‌چنان‌که در لابلای برخی از خاطرات همین مجلد هم علم تصریح می‌کند، او  نوشتن خاطرات روزانه‌اش را از همین تاریخ اول اردی‌بهشت 1346 آغاز کرده است. هر چند ویراستار کتاب در باره علت قرار گرفتن یادداشتهای سالهای 1346- 1347 در مجلد هفتم خاطرات علم توضیح روشنی نمی‌دهد، با این‌حال می‌شود حدس زد که یادداشتهای مذکور فقط پس از انتشار مجلدات قبلی در اختیار ویراستار و ناشران اثر قرار گرفته است. اگر بپذیریم که علم از اول اردی‌بهشت 1346 شروع به نوشتن و ثبت خاطرات روزانه خود کرده است، در آن هنگام کمتر از حدود 6 ماه از آغاز انتصاب او به وزارت دربار شاهنشاهی سپری می‌شد. باز اگر آخرین یادداشتهای منتشر شده علم در شهریور 1356 را پایان‌بخش خاطرات علم بدانیم، (با این توضیح که در سال 1350 خاطراتی از علم منتشر نشده و در جلد دوم یادداشتها، با پایان خاطرات سال 1349 به‌یکباره دنباله خاطرات علم از دوم فروردین 1351 پی گرفته شده است)، اسدالله علم یک بازه زمانی 10 سال و 5 ماهه، مبادرت به ثبت خاطرات و یادداشتهای روزانه خود کرده است. به‌استثنای خاطرات 10- 12 ماهه پایانی (آبان/آذر 1355- شهریور 1356) تمام خاطرات علم در زمانی نوشته شده است که شاه در رأس هرم قدرت می‌شود گفت فعال مایشاء بود و به‌ویژه از یکی‌دوساله پایانی دهه 1340 تا اواسط سال 1355 که بحرانهای عدیده اقتصادی-مالی و سیاسی ـ اجتماعی موقعین حاکمیت را با چالشهایی جدی مواجه کردند، شاه اوج دوران قدرت و سلطنت خود را پشت سر می‌گذاشت. هر چند لحنو شیوه‌ای که علم در ثبت خاطرات روزانه خود برگزیده است، روند و قالب کمتر نوسان‌آمیزی داشته است، با این حال، هر چه از سالهای میانی نیمه دوم دهه 1340 عبور می‌کنیم شیوه بیان و ادبیاتی که در نقل خاطرات به‌کار می‌رود روندی پخته‌تر و محتاطانه‌تر به‌خود می‌گیرد و برغم آن‌که هنوز علم در ستایش از سیاستها و اقدامات شاه در شئون مختلف کم نمی‌گذارد با این حال می‌توان لایه‌های عمیق‌تر و دقیق‌تری از روند انتقادآمیزتری که به درون صفحات خاطرات او نفوذ پیدا کرده است، مشاهده نمود. لحن و کلام علم در طول دهه 1350 محتاطانه‌تر، هشدارآمیزتر و انتقادآمیزتر می‌نماید. علم از اواسط نیمه اول دهه 1350 برغم تحسین و تمجید از تلاشها و اقدامات شاه در شئون مختلف، به‌تدریج نگرانیهای مستقیم و غیرمستقیمی به خطرات و تهدیداتی که می‌تواند بنیان نظام شاهنشاهی پهلوی را با چالشهایی جدی مواجه سازد، اشاره می‌کند، گو این‌که علاقه ندارد مشکلات و بحرانهای قابل مشاهده و پیش‌بینی‌پذیر خود را به عملکرد شخص شاه نسبت دهد و ترجیح می‌دهد ریشه بحران و ناکارآمدی پیدا و پنهان نظام را در عملکرد سوء دولت و برخی دیگر از ارکان حکومت جستجو کند. علم این نگاه آسیب‌شناسانه و هشدارآمیز خود در قبال حاکمیت پهلوی را که گاه شکل و محتوایی یأس‌آلود پیدا می‌کند، تا واپسین سطور خاطراتش در اواسط سال 1356 ادامه می‌دهد، تا جایی که مخاطب خاطرات علم در چندماهه منتهی به پایان یادداشتها می‌تواند آشکارا شاهد یأس روزافزونی باشد که در لحن و بیان علم منعکس شده است.
 
□ در یادداشتهای علم موضوعات متفاوتی را می توان دید. از مسائل خصوصی و پشت پرده دربار مثل طلاق اردشیر زاهدی و شهناز و سلامت و بیماری محمدرضا پهلوی گرفته تا تصمیمات مهم سیاسی. یادداشتهای علم چه تاثیری در شناخت بیشتر خاندان پهلوی و سیاست ایران در این دوره دارد؟
واقعیت این است که در طول تاریخ معاصر ایران یادداشتهایی نظیر آنچه اسدالله علم به‌یادگار گذاشته است، کم‌سابقه و شاید بشود گفت بی‌سابقه است. شاید بشود روزنامه خاطرات محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه را که طی سالهای 1292- 1313ق تدوین شده است، با آن مقایسه کرد. علی‌ایحال خاطرات علم، همان‌گونه که خود شما اشاره کردید گستره وسیعی از اطلاعات و اخبار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، روابط ریزوکلان خارجی تا جزئی‌ترین مسائل شخصی مربوط به شاه و دربار و دهها مسائل نظایر آن را در برمی‌گیرد. بالاخص خاطرات علم در ارتباط با مسائل ریزوکلان مربوط به شخص شاه و امور حساس و مهم دربار و مجموعه حاکمیت حاوی نکات بسیار دقیق و مهمی است که در منابع مطالعاتی دیگر نمی‌توان یافت. بنابراین خاطرات و یادداشتهای محرمانه علم برای مطالعه و بررسی تاریخ تحولات ایران در دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی منبع بس‌ارزشمند و کم‌نظیری محسوب می‌شود و با توجه به تجربه بیش از دو دهه فعالیت مدام پژوهشی در عرصه تاریخ معاصر ایران، تردید ندارم که هرگاه ما خاطرات علم را در اختیار نداشتیم در تحلیل و ارزیابی دقیق‌تر حوادث و رخدادهای آن برهه از تاریخ کشور دچار فقر منابع مطالعاتی بودیم. با تمام این احوال خاطرات علم به‌تنهایی نمی‌تواند روشنگر زوایای گوناگون تاریخ تحولات آن روزگار باشد و ضرورت دارد که پژوهشگران و محققان و دیگر کسانی که به مطالعه تاریخ ایران در دوره پهلوی می‌پردازند به‌گونه‌ای روشمند به سراغ اطلاعات و داده‌های خاطرات علم بروند و گفته‌ها و دیدگاههای علم را در سنجش با سایر منابع آن روزگار که خوشبختانه کم هم نیست مورد ارزیابی قرار بدهند. هر چند خاطرات علم در باره مسائل ریزوکلان بسیاری حاوی اطلاعات و اخبار باارزش و سودمندی است با این حال، برای کسانی که علاقمند هستند پیرامون ژرفا و عمق دغدغه‌ها و مشکلات دامنگر رژیم پهلوی به‌طور کلی و شخص محمدرضاشاه به‌طور خاص در زمینه‌های گوناگون سیاست خارجی (از جمله روابط سیاسی و اقتصادی و نظامی- امنیتی با آمریکا و انگلستان از یک‌سو و نیز کشورهای منطقه خاورمیانه و حوزه خلیج فارس و البته اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماری آن) و هم‌چنین اقتصاد کلان نفت و گرفتاریهای حکومت در برابر سیاستها و برنامه‌های شرکتهای نفتی عضو کنسرسیوم نفت ایران اطلاعات دست‌اول و موثق‌تری به‌دست بیاورند خاطرات علم مملو از اطلاعات و اخبار باارزش و دقیق است. ضمن این‌که در باره مشکلات و معضلات سیاسی و اجتماعی و البته اقتصادی و فرهنگی دامنگیر رژیم پهلوی هم خاطرات و یادداشتهای محرمانه اسدالله علم مملو از اطلاعات و گزارشات سودمند و قابل‌استفاده است. ضمن این‌که برای تمام کسانی که علاقمند هستند پیرامون جنبه‌های گوناگون زندگی خصوصی و خانوادگی شخص شاه و نیز خود اسدالله علم به اطلاعات مستندتر و دقیق‌تری دسترسی پیدا کنند البته که خاطرات علم منبع ذی‌قیمتی است.
 
□ جلد هفتم یادداشتهای علم در زمانی نگاشته شده است که او به تازگی به مقام وزارت دربار رسیده است و در بعضی جاها علم ترس برملا شدن و افتادن یادداشتها را به دست ساواک مطرح می کند. آیا لحن یادداشتهای علم در سالهای ابتدای وزارت دربار با یادداشتهای بعدی که در زمان تثبیت پست و جایگاه خودش صورت گرفته است تفاوت دارد؟
در مجموع نمی‌توان گفت لحن و شیوه تنظیم خاطرات روزانه علم طی بیش از 10 سالی که او به نوشتن یادداشتهای محرمانه خود مشغول بود، مثلاً  از مقطعی خاص تغییر غیرمتعارف و یک‌باره‌ای کرده باشد. علم در تمام آن سالها نگران برملا شدن محتوای این یادداشتها بود و در مقاطع گوناگون و در جای‌جای خاطرات خود هم به این نکته اشاره می‌کند. ضمن این که علم در هیچ جایی از خاطرات خود به نگرانی از احتمال برکناری‌اش از مقام وزارت دربار اشاره‌ای صریح نمی‌کند. البته تا حدی طبیعی هم هست که لااقل از اوایل دهه 1350 بدانسو علم به دلایل عدیده بیش از سالهای قبل احساس قدرت و اعتمادبه‌نفس می‌کرد و درست هم هست، اما، حتی در خاطرات سالهای پیش از آن هم مخاطب احساس نمی‌کند که موقعیت او در رأس وزارت دربار متزلزل است و یا این‌که او نگران از دست دادن موقعیتش در نزد شاه است. با این توضیح که هر چه زمان بیشتری سپری می‌شود و ما از دهه 1340 فاصله می‌گیریم به‌تدریج لحن نوشتار و دامنه تحلیل و ارزیابی علم در یادداشتهای محرمانه‌اش پخته‌تر و دقیق‌تر و البته آسیب‌شناسانه‌تر می‌شود. علاوه بر این که نگرانی علم از احتمال برملا شدن متن و محتوای خاطراتش هم عمدتاً به این دلیل بود که مبادا انتشار آنها موقعیت مجموعه حکومت و شخص شاه را در نزد مخاطبان داخلی و خارجی تضعیف کند و در روند تحولات و امور کشور تأثیر سویی برجای بگذارد. علم علاقمند بود (هم‌چنان که در جای‌جای خاطراتش هم یادآور شده است) خاطرات و یادداشتهای محرمانه او فقط زمانی منتشر شود که سالیانی طولانی از دوران حیات او و شخص شاه سپری شده و اطلاعات مندرج در آنها ارزش تاریخی پیدا کرده است.
 
□ رابطه علم با امیرعباس هویدا، نخست وزیر چگونه بود؟ با توجه به اینکه در جای جای یادداشتها علم بدگویی هویدا را می کند. دلیل این اختلافات چه بود؟
متأسفانه ما از شخص امیرعباس هویدا که فعالیتهای سیاسی خود را از دهه 1320 آغاز کرده و طی سالهای 1343- 1356 نخست‌وزیر بود و طی حدود یک سال و نیم پایانی عمر سیاسی‌اش هم که مقارن به گسترش بحران انقلابی در ایران بود، وزارت دربار را اداره می‌کرد، خاطراتی در اختیار نداریم. بدون تردید هرگاه هویدا خاطرات و دانسته‌های خود در باره آن دوره پرفراز و نشیب از تحولات کشور را ثبت می‌کرد، در درک و فهم تاریخ تحولات آن روزگار به ارزیابیها و تحلیلهای دقیق‌تر و محل‌وثوق‌تری می‌رسیدیم. علی‌ایحال، تاجایی که خاطرات علم نشان می‌دهد و منابع متعدد دیگر هم به‌وضوح تأیید می‌کنند، اسدالله علم هیچ‌گاه نسبت به امیرعباس هویدا نظرمساعد و مثتبی نداشته است. علم در تمام دورانی که وزیر دربار بود هویدا را (که برغم تظاهری که می‌کرد بسیار زیرک و در به‌کرسی نشاندن خواسته‌ها و دیدگاههای خود در نزد شاه ولو با لطایف‌الحیل و سلطه بر مجموعه ارکان دولت و بسیاری دیگر از سازمانها و تشکیلات سیاسی حکومتی و نظایر آن، بس‌توانمند و متبحر بود) بزرگترین و تواناترین رقیب خود می‌شناخت و به‌همین دلیل آنی از بدگویی و حسادت نسبت به او غفلت نمی‌کرد. علم در مقاطع مختلف آن دوران به‌طور مستقیم و غیرمستقیم از شخص هویدا در نزد شاه بدگویی می‌کرد و از هیچ اقدامی برای تضعیف موقعیت او در مقام نخست‌وزیری و احیاناً به‌سقوط کشانیدن او فروگذار نمی‌کرد. با این‌حال  هیچ‌گاه هم نتوانست در این راستا شاه را با خود همداستان سازد. برای علم بس‌عجیب و غیرقابل هضم می‌نمود که راز این‌همه استحکام موقعیت هویدا در مقام نخست‌وزیری چه می‌توانست باشد. ضمن این که بارها هم بلافاصله پس از بدگویی از او در نزد شاه، جواب می‌شنید که ارباب وی نسبت به هویدا نظر مساعدی دارد و در مجموع روش او در اداره امور دولت را می‌پسندد. علم ضمن متهم کردن هویدا (البته عمدتاً در خاطرات محرمانه خود و در هم در ملاقات و گفت‌وگو شخصی با نزدیکان و دوستان خود) به بهایی‌گری و اشاره به عضویت او در لژهای فراماسونری و متهم کردنش به خیانت به کشور و نظام شاهنشاهی پهلوی، مهمترین دلیل بقای او در رأس دولت را حمایت آمریکاییان ارزیابی می‌کرد. علم که در سال 1336 حزب همیشه در اقلیت مردم (1336- 1353) را با دستور شاه تأسیس کرده بود و به‌رغم کناره‌گیری از دبیرکلی آن در سال 1339، همواره به حمایتهای خود از آن حزب ادامه می‌داد، وقتی حزب ایران نوین در سال 1342 با رهبری حسنعلی منصور که هویدا از مهمترین اعضای آن بود تشکیل شد و مدتی بعد هم حزب همیشه در اکثریت کشور شد، در زمره منتقدان درجه اول این حزب قرار گرفت. علم در تمام سالهای فعالیت حزب ایران نوین که مهمترین پشتوانه سیاسی و حزبی دولت دیرپای هویدا محسوب می‌شد، از هیچ اقدامی جهت بدبین ساختن شاه نسبت به عملکرد این حزب و مجموعه دولت هویدا فروگذار نبود. به همین دلیل هم وقتی شاه در اسفند 1353 با انحلال احزاب رسمی کشور به تشکیل حزب واحد رستاخیز فرمان داد، اسدالله علم وزیر دربار به‌ویژه سخت شادمان بود که بساط حزب ایران نوین و به‌تبع آن سلطه سیاسی- حزبی شخص هویدا بر کشور برچیده می‌شود، که البته دلخوشی علم دیری نپایید و هویدا هم‌چنان در هدایت توأمان دولت و حزب رستاخیز باقی ماند. علم در جای‌جای خاطراتش  سوءعملکرد دولت هویدا و حزب ایران نوین را از مهمترین دلایل بروز مشکلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادیو غیرو در کشور ارزیابی می‌کرد و حتی در گفت‌وگوی محرمانه‌اش با شاه (گاه علنی و گاه به‌طور ضمنی) نسبت به تبعات سوء تداوم زمامداری او برای بقای نظام شاهنشاهی پهلوی هشدار می‌داد که البته این گونه هشدارها و بدگوییها گاه در ذهنیت شاه نسبت به حزب ایران نوین و احتمالاً شخص هویدا و نزدیکانش که علم آنان را عوامل سیا و فراماسون و بهایی و غیرو می‌خواند، تأثیراتی برجای می‌نهاد. تاجایی که قراین نشان می‌دهد انحلال احزاب رسمی و از جمله حزب ایران نوین در سال 1353 و تأسیس حزب رستاخیز تا حدی هم از سوءظن شاه نسبت به این حزب و خطرات احتمالی قدرت گرفتن دولت هویدا از طریق آن نشأت می‌گرفت. آن‌چه بود علم تا پایان عمر نسبت به هویدا نظرمساعدی پیدا نکرد و نقش او و دولتش را در تضعیف موقعیت رژیم پهلوی قابل‌توجه ارزیابی می‌کرد.
 
□ بر اساس تصوری که علم از وظایف وزارت دربار داشت به نظر می‌رسد که او علاوه بر امور داخلی، سیاست خارجی را هم در عداد وظایف وزارت دربار می‌دانست و در جلد هفتم یادداشتهایش می‌نویسد: « دربار به هر صورت مرکز ثقل کشور است و برای ما لازم است که مردم را بشناسیم. بعد از این، برجستگان دنیا را خواهیم شناخت» بر این اساس علم در سیاست خارجی کشور و مخصوصا سیاست ایران در قبال کشورهای منطقه چه نقشی داشت؟
باید عرض کنم محمدرضاشاه از همان اوایل سلطنت، که با نظر مساعد متفقین و در درجه اول انگلیسیها در این مقام قرار گرفت، همواره نگران رویکرد قدرتهای خارجی نسبت به تدوام حضورش در رأس قدرت بود. به همین دلیل علاقمند بود با نمایندگان سیاسی و احیاناً اطلاعاتی دو کشور انگلستان و آمریکا در ایران در تماس و ارتباط دائم باشد. و این در حالی بود که تا هنگام کودتای 28 مرداد 1332 هنوز وزارت امورخارجه مهمترین مرجع سیاست خارجی کشور محسوب می‌شد. پس از سقوط دولت دکتر محمد مصدق که شاه با حمایت قدرتهای خارجی شیوه سلطنت قانونی را بیش از پیش مورد بی‌اعتنایی  قرار داده و اصول قانون اساسی مشروطیت را به سخره گرفت، دو نهاد اصلی مشروطیت یعنی مجلس شورای ملی و دولت برآمده از آن هم به‌سرعت عملاً بازیچه و آلت ‌فعل شاه شدند و شاه که طبق قانون اساسی مشروطیت مقامی تشریفاتی محسوب می‌شد، به‌گونه‌ای روزافزون خودکامگی پیشه کرد و تمام امور ریزوکلان کشور را قبضه کرد. از اوایل دهه 1340 این روند سرعت بیشتری گرفت و از اوایل دوران وزارت دربار علم، نقش دربار و شخص شاه در هدایت و اداره امور کلان کشور و به‌ویژه سیاست خارجی بدون سابقه شد. در این برهه باید گفت وزارت امور خارجه صرفاً امور تشریفاتی و اداری سیاست خارجی را انجام می‌داد اما تصمیم‌سازیها و هدایت سکان اصلی روابط خارجی فقط از طریق وزارت دربار و نهایتاً توسط شخص شاه انجام می‌گرفت. حتی سفرا و نمایندگان سیاسی ایران در کشورهای مختلف جهان تمام دستورات و برنامه‌های مهم کاری خود در حوزه‌های خدمت را از طریق وزارت دربار دریافت می‌کردند و در همان حال عمدتاً در قبال دربار و شخص شاه پاسخگوی عملکرد خود بودند. چنان‌که سفرای ایران آشکارا خود را نماینده و سفیر شخص شاه (و نه دولت ایران) معرفی می‌کردند و وزرای خارجه وقت هم کاملاً واقف بودند که چاره‌ای جز اطاعت از نظم موجود ندارند. از امور تشریفاتی و اداری که بگذریم که اهمیت چندانی هم نداشت، اکثری از سفرا و نمایندگان سیاسی خارجی مقیم ایران هم می‌دانستند که برای عملی ساختن خواستها و علایق گوناگون دولتهای متبوعه خود در ایران ضرورتاً  باید راه وزارت دربار ایران را برگزینند. به‌ویژه تمام مراودات و تماسهای مهم شاه با سفرا و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی و محافل اقتصادی و تجاری و... کشورهای انگلستان و آمریکا صرفاً از طریق وزیر دربار صورت‌عملی به‌خود می‌گرفت.
 
□ در بخشهایی از یادداشتهای علم شاهد مجیزگوییهایی هستیم که علم از محمدرضاشاه به عنوان تنها قدرت منطقه و یکی از بزرگترین قدرتهای جهان یاد می کند. آیا می توان این مجیزگوییها را تحت تاثیر شرایط ایران در عرصه بین المللی دانست؟
می‌دانیم که ایران به‌دلیل مجموعه ویژگیها و موقعیتهای ممتاز جغرافیایی- ژئوپولتیکی، اقتصادی، تمدنی- فرهنگی و جمعیتی همواره از مهمترین کانونهای تأثیرگذار و گاه تعیین‌کننده در تحولات و امور کلان منطقه‌ای و چه‌بسا جهانی بوده است. چنان که همین الان هم ایران از مهمترین و تأثیرگذارترین کشورهای جهان در تحولات و رخدادهای ریزوکلان منطقه‌ای و جهانی است. در دوران سلطنت محمدرضاشاه هم البته ایران جایگاه منطقه‌ای و جهانی بس‌مهم و تأثیرگذاری داشت و در زمره کشورهای مهم منطقه خاورمیانه محسوب می‌شد. در شرایط تدوام رقابتهای همه‌جانبه دو بلوک شرق و غرب، ایران به دلیل داشتن مرزهای جغرافیایی طولانی با اتحاد جماهیر شوروی از اهمیت درجه اولی برای جهان غرب تحت رهبری آمریکا داشت. ایران از بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان نفت در جهان بود و در مقایسه با بسیاری از کشورهای اقماری غرب در منطقه خاورمیانه و نیز رقبای منطقه‌ای موقعیت باثبات‌تری داشته و موقعیت ژئوپولتیکی و سرزمینی آن هم کم‌نظیر بود. هنوز حکومتها و شیوخ عرب منطقه از توانایی و جایگاه لازم برای ایجاد ثبات و تأمین منافع بلندمدت غرب برخوردار نبودند. برخی از مهمترین کشورهای عرب منطقه از جمله عراق، مصر و سوریه هم در جمع اقمار شوروی قرار داشتند. کشورهایی مانند پاکستان، ترکیه و افغانستان هم به‌دلایل عدیده نمی‌توانستند با موقعیت ممتاز ایران رقابتی جدی داشته باشند. در چنین شرایطی بود که علاوه بر علایق و سیاستهای خود شاه (که در هر حال نگران قدرتیابی و برتری نظامی و تسلیحاتی و حتی اقتصادی و منطقه‌ای کشورهایی مانند عربستان سعودی، عراق، مصر و تضعیف موقعیت ایران در خلیج فارس بود) کشورهای آمریکا و انگلستان هم به نقش مهمی که حکومت ایران می‌توانست و باید در تأمین منافع آنان در منطقه ایفا کند کاملاً واقف بودند. البته در این میان بی‌علاقه نبودند که میان حکومت ایران و برخی متحدان دیگر منطقه‌ای خود نظیر عربستان سعودی هم گونه‌ای از حس رقابت و برتری‌جویی را دامن بزنند. اما کشورهایی مانند عربستان را به دلایل عدیده توان کسب جایگاه مهم ایران در منطقه نبود. بدین‌ترتیب بود که در طول دهه 1340 و 1350 به‌ویژه برای توسعه و تقویت بنیه نظامی و تجهیزاتی ایران برنامه‌ریزیها و سرمایه‌گذاریهای وسیعی صورت گرفت و برای تجهیز زیرساختهای اقتصادی و جغرافیایی و خطوط ارتباط و مواصلاتی و نیز توان دفاعی کشور کمکهای بی‌سابقه‌ای در اختیار شاه قرار گرفت. تاجایی که در آستانه دهه 1350 ایران از قدرت نظامی- تجهیزاتی و دفاعی کم‌نظیری در میان کشورهای منطقه برخوردار بود و این احساس وجود داشت که توان نظامی حکومت ایران می‌تواند نقش مهمی در ایجاد توازن و تأمین امنیت منطقه‌ای ایفا کند. اگرچه در این میان شوروی به کشورهای اقماری و حامیان منطقه‌ای خود، از جمله به عراق و مصر که با رژیم پهلوی رقابت آشکارتری داشتند، کمکهای نظامی و تجهیزاتی قابل‌توجهی می‌کرد و به‌همین دلیل شاه ایران همواره نگران برتری یافتن رقبای منطقه‌ای بر توان نظامی و دفاعی کشور بود، با این حال، بالاخص از اوایل دهه 1350 که قیمت نفت به‌سرعت افزایش یافت بر دامنه سرمایه‌گذاریها و خریدهای نظامی و تسلیحاتی ایران افزوده شد. بنابراین در طول دهه 1350 ایران در واقع در ردیف توانمندترین قدرتهای نظامی منطقه خاورمیانه محسوب می‌شد و در این میان از برخی اغراق‌گوییها که بگذریم در مجموع نظر اسدالله علم مبنی بر افزایش توان نظامی و امنیتی ایران در منطقه خاورمیانه نادرست نیست.
 
https://iichs.ir/vdca.unek49nwy5k14.html
iichs.ir/vdca.unek49nwy5k14.html
نام شما
آدرس ايميل شما