مدرنیزاسیون و به طور کلی اندیشه توسعه و پیشرفت، تفکری بود که در دوران قاجار و با عباس میرزا و پس از آن، امیرکبیر آغاز شد. ناصرالدینشاه در دوران طولانی پادشاهی خود، به شکلی اولیه و ناقص در پی مدرن کردن ایران برآمد. روندی که با بروز انقلاب مشروطه وارد فاز جدیدی شد و اوج آن را میتوان در دوران پهلوی مشاهده نمود. هرچند تفاوتهای آشکاری در نگاه پادشاهان قاجار و پهلوی به مدرنیزاسیون وجود دارد ولی هر دو در یک اصل که آن استبداد است، اشتراک دارند. نگاه ابزاری و سطحی پهلوی دوم به توسعه غالباً در رشد اقتصادی و ورود نهادهای برگرفته شده از سنت غربی معطوف بود؛ به همین دلیل است که این نگاه به توسعه هیچوقت به پیشرفت منتج نشد. نگاه پهلوی دوم به فرآیند مدرنیزاسیون همچون پدر وی، تنها از طریق ارتش و نیروی نظامی قابل تصور بود به همین دلیل، محمدرضاشاه هیچگاه اجازه نداد نهادها و تشکلهای مدنی که لازمه توسعه و مدرنیزاسیون در کشور هستند، با نظر و خواسته مردم شکل بگیرند و همواره در تمامی مسائل مملکت ورود میکرد. محمدرضاشاه با تصور اینکه ایران ملک وی و ساکنانش، مردمی بدون تفکر و نظر هستند، این اجازه را برای خود قائل بود که در جزئیترین برنامهها و بخشهای کشور دخالت نماید و مانند یک فرمانده ارتش نظر خود را اعمال کند. غافل از اینکه با این شیوه امکان حکومتداری وجود نخواهد داشت و حداقل در مسیر اجرای مدرنیزاسیون، ممکن نیست بدون در نظر داشتن خواستههای مردم این امر محقق شود. همین شیوه عملکرد محمدرضاشاه باعث شد که علاوه بر منتقدان وی، برخی از مشاورانش نیز به او انتقاد کنند و نحوه رفتار وی را خلاف اصول سیاستمداری، حکومتداری و دموکراسی بدانند. ما در این یادداشت به دنبال این مسئله هستیم تا درباره برنامههای محمدرضاشاه برای مدرنیزاسیون ایران مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
احسان نراقی کیست؟
احسان نراقی، تربیتیافته یک خانواده مذهبی و اهل علم در کاشان بود. بهواسطه علاقه فراوان پدرش به تحصیل علم، وی از همان آغاز علاقه خود به تحصیل دانش را نشان میدهد، به همین دلیل پس از اخذ مدرک دیپلم از مدرسه دارالفنون، دو سالی را در رشته حقوق در دانشگاه تهران میگذارند. نراقی پس از دو سال و برای ادامه تحصیل راهی سوئیس میشود و از همین زمان به واسطه ارتباطاتی که با چپها برقرار میکند، وارد عرصه سیاست میشود. وی همواره مخالفت خود با فعالیت احزاب کمونیستی در ایران را اعلام میکند، تا جاییکه همزمان با فعالیتش در یونسکو، به شدت با ترویج کمونیسم در ایران مخالفت کرده و بهترین حکومت برای ایران را مشروطه سلطنتی میداند.1 هرچند شخصیت علمی نراقی را باید از شخصیت سیاسی وی جدا کنیم ولی درپی ارتباط نزدیک فعالیتهای علمی و سیاسی او، میتوان این دو ویژگی را برای وی در نظر گرفت. احسان نراقی که به مدت 12 سال ریاست مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران را بر عهده داشت، براثر فعالیت در همین موسسه و بهسبب ارتباط خانوادگی که با فرح داشت، در اواخر حکومت پهلوی به عنوان مشاور محمدرضاشاه فعالیت میکرد.2 در کنار فعالیتهای علمی و سیاسی، نراقی همواره اعتقاد راسخی به اصلاحات داشت و هیچگاه انقلاب را پدیدهای مثبت ارزیابی نمیکرد، با این حال وی انقلاب اسلامی 1357 را به دلیل استبداد بیش از حد محمدرضاشاه نقد نکرد و آن را در آن شرایط مناسب ارزیابی کرد. همین باور نراقی به اصلاحات و توسعه از این روش، باعث شد نقدهای بسیاری از سوی او به نحوه مدرنیزاسیون محمدرضاشاه وارد آید.
مهمترین نقدهای نراقی به مدرنیزاسیون محمدرضاشاه
احسان نراقی به واسطه نوع فعالیتهای علمی و روابط عمیقی که با بسیاری از سیاسیون و محققان داشت، همواره بر این نظر بود که تنها با توجه همهجانبه به امور، امکان توسعه و مدرنیزاسیون در ایران وجود دارد. نراقی به طور مکرر به شخص شاه و سیاسیون گوشزد میکرد که توسعه اقتصادی و افزایش ثروت کشور به معنای مدرنیزاسیون و پیشرفت نیست بلکه اقتصادی که برآمده از تفکر بنیادی نباشد و از فروش نفت حاصل شود، راهی جز فساد و تباهی به دنبال نخواهد داشت.
به باور نراقی، اشتباه و ایراد مهم محمدرضاشاه در مدرنیزاسیون ایران در این بود که نه تنها در فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون شرایط داخلی را در نظر نگرفت و اجازه نداد این مقوله پس از ورود به ایران، با فرهنگ و شرایط کشور تطبیق پیدا کند؛ بلکه با دخالتهای خود، عملاً مدرنیزاسیونی استبدادی ایجاد کرد.
به باور نراقی، محمدرضاشاه در سالهای نخست سلطنتش بیشتر در مسیر دموکراسی حرکت میکرد ولی با وقوع کودتای 28 مرداد و ورود پولهای نفتی به ایران، نه تنها در مسیر آزادی پیشنرفت بلکه براثر بیتوجهی به خواستههای مردم، هر اقدامی که در مسیر مدرنیزاسیون و توسعه نیز صورت میگرفت، نتیجهای جز شکست نداشت زیرا مهمترین مسئله در مسیر توسعه، درک کافی از بافت زندگی مردم است و شاه هیچگاه چنین درکی نداشت.3نراقی بر این نظر بود که شاه اساساً تصور اشتباهی از مدرنیزاسیون داشت. وی دو ایراد اساسی به مدرنیزاسیون شاه وارد میکند؛ نخست اینکه شاه مؤلفههای توسعه و پیشرفت را بدون هیچ تغییر و بدون اینکه با فرهنگ بومی عجین کند، از غرب الگوبرداری میکرد و وارد کشور مینمود. به باور نراقی، اشتباه و ایراد دوم شاه از اولی نیز بدتر بود. محمدرضاشاه نه تنها در فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون شرایط داخلی را در نظر نگرفت و اجازه نداد این مقوله پس از ورود به ایران، با فرهنگ و شرایط کشور تطبیق پیدا کند؛ بلکه با دخالتهای خود، عملاً مدرنیزاسیونی استبدادی ایجاد کرد. تصور وی از واژه مدرنیزاسیون تنها پیشرفت اقتصادی و سرازیر شدن ثروت و پول به کشور بود و عملاً وی هیچ درکی از توسعه همهجانبه و مهمتر از آن، خواستههای مردم نداشت. از این رو باید گفت که برنامههای پیشرفت و مدرنیزه شدن ایران از سوی شاه به صورت یکجانبه و کاملاً استبدادی به پیش میرفت.4شاید بتوان یکی از بزرگترین اشتباهات شاه در روند مدرنیزاسیون ایران را، نگاه تک بعدی و از بالا به پایین وی دانست. نراقی بر این باور است که محمدرضاشاه در فرآیند مدرنیزاسیون نیز همچون پدرش نگاه نظامی داشت و با دیکته کردن ، مانع از حرکت طبیعی مدرنیزاسیون و مهمتر از آن، برقراری دموکراسی و آزادی اندیشه در کشور شد. به طور مثال، نراقی دخالتهای بیجا و متعدد شاه در جریان فرماسونری را یکی از این موارد میداند. به باور نراقی، حتی اگر قرار بود فرماسونری در مسیر توسعه دموکراسی و پیشرفت در ایران گام بردارد، با دخالتهای مستقیم و غیر مستقیم شاه، مسیر دیگری در پیش گرفت. به همین دلیل است که نراقی اشتباهات جریان فرماسونری در ایران را متوجه خود آنها نمیداند بلکه آن را به شاه نسبت میدهد. شاه با انتخاب شریف امامی به عنوان استاد اعظم فرماسونری در ایران، عملاً روند حرکت این جریان را به کلی تغییر داد تا حدی که از سال 1332 تا 1357 این جریان به عنوان مبلّغ برنامههای حکومت عمل میکرد.5 البته جدا از باور نراقی، حضور فراماسونری جدا از هرگونه اعتقادی آفتهای بسیاری برای کشور داشت.
در کنار تمامی این مسائل، نراقی در دیدارهایی که سال 1357 با شخص شاه داشت، صراحتاً به وی اعلام میکند که ابتداییترین اقدام برای عبور از مشکلات و توسعه کشور، رعایت قانون اساسی و بازگشت شخص شاه به قانون است. وی با طرح این موضوع، به شاه گوشزد میکند که رعایت قانون از سوی شخص نخست حکومت، مهمترین و نخستین اقدام در مسیر مدرنیزاسیون کشور است. علاوه بر این، فکر میکرد بسیاری از فسادها، مشکلات و تنگناهایی که حکومت پهلوی برای مردم ایجاد کرده بود، با حرکت در مسیر قانون حل خواهد شد. در واقع نراقی با طرح این مسئله، به دنبال این است که به شخص محمدرضاشاه بفهماند، مدرنیزاسیون باید متناسب با شرایط داخلی کشور انجام شود نه با کپیبرداری از غرب و رعایت قانونی که مختص مردم ایران تدوین شده است، آغاز حرکت در مسیر توسعه و پیشرفت است.6به طور کلی باید گفت نراقی معتقد بود که جامعه ایران در برخورد با مدرنیزاسیون پهلوی دچار یک پارادوکس شده بود. از یک سو، شاه با الگوبرداری صرف از فرآیند توسعه در غرب، هیچ توجهی به فرهنگ و بومیگرایی آن در داخل نداشت و از سوی دیگر با دخالتهای مکرر و اجرای دیکتاتورمأبانه این الگوها، به کلی امکان شکلگیری نهادهای مدنی و درپی آن، اجرای خواستههای مردم نیز از بین رفت. از این رو باید گفت که مدرنیزاسیون در حکومت پهلوی همچون اقتصاد، سیاست، مسائل اجتماعی ـ فرهنگی و دموکراسی موفق عمل نکرد.7 محمدرضاشاه هرچند به پیشرفت و توسعه باور داشت و برای تحقق این دو امر تلاش میکرد ولی درک اشتباه وی از این دو مقوله در کنار شیوه استبدادی وی نتوانست منجر به بهبود وضعیت ایران و بقای حکومت او شود.
در آستانه انقلاب اسلامی، شاه به کسانی چون سیدحسیننصر و احسان نراقی متشبث شده بود
شماره آرشیو: 3624-11ع
پی نوشت:
1.سیدابراهیم نبوی، در خشت خام؛ گفتگو با احسان نراقی، تهران، نشر ایران امروز، 1379، ص210-213.
2.سیدابراهیم نبوی، همان، ص73-80.
3.احسان نراقی، آن حکایتها؛ گفتگو و نقدهای هرمزکی با احسان نراقی، تهران، انتشارات جامعه ایرانیان، 1381، ص134.
4.احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، تهران، نشر رسا، 1389، ص506.
5.احسان نراقی، همان، ص354-355.
6.سیدابراهیم نبوی، همان، ص 245-246.
7.علینقلی عالیخانی، خاطرات علینقلی عالیخانی وزیر اقتصاد 1341-1348، تهران، نشر آبی، 1381،ص 18.