پژوهشکده تاريخ معاصر 5 آبان 1399 ساعت 12:00 https://www.iichs.ir/fa/news/17257/قداست-مبارزه-یکدیگر-جمع-کرده -------------------------------------------------- «جستارهایی در سیره تبلیغی آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی» در گفت‌وشنود با محمدمهدی عبدخدائی عنوان : قداست و مبارزه را با یکدیگر جمع کرده بود -------------------------------------------------- محمدمهدی عبدخدایی از مبارزان دیرپای مذهبی تاریخ معاصر ایران و اعضای جمعیت فدائیان اسلام و همچنین مراودان قدیمی زنده‌یاد آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی است. وی در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، شمه‌ای از خاطرات خویش از سیره تبلیغی آن بزرگ را روایت کرده است. متن : جنابعالی از چه دوره‌ای و در کجا با مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی آشنا شدید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی، از طلاب متدین و درسخوان مسجد لرزاده بود و پیش مرحوم آقای حاج شیخ علی‌اکبر برهان ــ که لطف خاصی به فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی داشت ــ درس می‌خواند.     در چه سالی؟ سال‌های 1331، 1332. آقای برهان یک‌سری طلبه‌های ساعی و متدین را جمع کرده بود. از آن دوره یادم هست که یکی از روحانیون فوت کرده بود و در مسجد لرزاده، برای او ختم گذاشته بودند. شهید سیدعبدالحسین واحدی و من و سه‌ چهار نفر دیگر از فدائیان اسلام، رفتیم و در مجلس ختم شرکت کردیم. آن روزها شبستان مسجد، مثل اکنونِ آن، بزرگ نبود. اسم واعظی که رفت منبر یادم نیست، اما خاطرم  هست که در آغاز خطابه، شروع کرد به تعریف از فدائیان اسلام که: اینها خواب را به چشم دشمنان اسلام حرام کرده‌اندو... الی آخر. اما در همان موقع، سیدابوالحسن حائری‌زاده ــ‌ که نماینده مجلس بود ــ وارد شد و واعظ یک‌مرتبه، 180 درجه حرفش را چرخاند و شروع کرد به تعریف از شاه! واحدی به من نگاه کرد و گفت: «این آدم چرا این‌طوری کرد؟» منبرش که تمام شد، گفت: «بروید او را بگیرید بیاورید». او را آوردند به اتاقی که مرحوم آقای مهدوی هم بود. واحدی گفت: «بدهم به خاطر تعریفی که از شاه کردی، 50 ترکه به تو بزنند؟» گفت: «من که از شما تعریف کردم!» واحدی گفت: «غلط کردی! نه از شاه تعریف می‌کردی، نه از ما. ما بالاخره نفهمیدیم اینجا مجلس ختم یک روحانی و خدمت‌گذار شریعت بود یا جشن تولد شاه؟» سال‌ها بعد، این خاطره را در مدرسه مروی، برای آقای مهدوی تعریف کردم. آقای مهدوی برگشت و به مزاح، به حضار گفت: «آقای عبدخدایی فقط دو سال از خدا کوچک‌تر است! حافظه‌اش هم عالی است و همه چیز یادش می‌ماند».   آیا ایشان شهید نواب صفوی را دیده بود؟ نظرشان درباره فدائیان اسلام چه بود؟ نظرشان بسیار مثبت بود. ایشان در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهید نواب صفوی، که پس از انقلاب در مساجد مختلف، از جمله مسجد ارک برگزار می‌شد، شرکت می‌کردند. چون خلوص و تأثیر فدائیان اسلام در جامعه آن روز را دیده بودند. در سال‌های 1331، 1332 که ایشان در مسجد لرزاده بود، مرحوم نواب هر وقت از خیابان خراسان می‌گذشت و وقت اذان بود، به آن مسجد می‌رفت و آنجا نماز می‌خواند. تقریبا تمامی شاگردان آقای برهان، از این طریق با نواب آشنا شده بودند.   در مسجد لرزاده، از آن اذان‌های مخصوص فدائیان اسلامی هم سر می‌دادید؟ بله؛ اینکه جزء عادات همه دوستان ما بود. شهید نواب صفوی در سال 1330، در زندان قصر به همه توصیه کرد: ظهر و مغرب هر جا که بودند، وقت نماز، اذان بگویند و فدائیان اسلام به سردادن اذان در اماکن، معروف شده بودند. به‌خصوص شب‌های شنبه می‌رفتیم به خیابان استانبول و لاله‌زار ــ که تفریحگاه عده‌ای از مردم بود ــ و اذان می‌گفتیم. مردم هم جمع می‌شدند و تماشا می‌کردند!   کدام یک از ویژگی‌های آیت‌الله مهدوی کنی، در نگاه شما بارزتر بودند؟ مرحوم آقای مهدوی، یک فرد مبارز و در عین حال، مقدس بود. آدم‌های مبارز، کمتر مقدس بودند، ولی ایشان هر دو ویژگی را داشت. من از سال 1335 تا 1343 در زندان بودم و دیگر ایشان را ندیدم تا سال 1345! یعنی از سال 1330 تا 1332 که ایشان را دیدم، دیگر تا سال 1345 ندیدم. بعد یکی از آقایان ــ دقیقا یادم نیست، یا آقای قاضی یا دکتر توانائیان‌‌فرد ــ به من گفتند: آقای مهدوی در مسجد جلیلی نقد مارکسیسم را تدریس می‌کند و سیاق کلاس‌داری ایشان، این گونه است که می‌شود اشکال هم کرد. در آن دوره، کمونیست‌ها خیلی دور برداشته بودند و توده‌ای‌ها پیش از آن، جمعیت ملی مبارزه با شرکت‌های استعماری نفت و خانه صلح راه انداخته بودند. تقریبا حرف مطرح جامعه، مارکسیسم و حتی این برای برخی از تحصیل‌کردگان، تبدیل به ژست شده بود. آقای مهدوی در شب‌های شنبه، در محل کتابخانه مسجد جلیلی، کتاب «سرمایه» مارکس را نقد می‌کرد.   چه کسانی در این جلسات شرکت می‌کردند؟ تا جایی که یادم هست، آقای دیانت، دکتر توانائیان‌‌فرد، مهندس گل‌افشانی و آقای زنگنه نقاش و چند نفر دیگر می‌آمدند. به طور مشخص خاطرم هست که خلیل رضایی پدر رضائی‌ها، احمد صادق پدر ناصر صادق ــ که خویشاوند مرحوم نواب هم بود ــ در این جلسات شرکت می‌کردند. اینها در آن دوره با آقای مهدوی، ارتباط فکری و مبارزاتی داشتند.   جلسه عمومی بود؟ جلسه به حالت تدریس برگزار می‌شد و البته همه هم می‌توانستند بیایند، هر چند که به خاطر موضوع آن، مخاطبان خاص داشت. من هم مستشکل جلسه بودم. دلیلش هم این بود که در زندان، علاوه بر اینکه با چپ‌ها زیاد سر و کار داشتم، مارکسیسم را هم خوانده بودم. همین‌طور کتاب سرمایه مارکس را قاچاقی گیر آورده و مطالعه کرده بودم و نظریات مارکس و انگلیس و بقیه را می‌دانستم و می‌توانستم در آن جلسات، اشکال کنم. آقای مهدوی هم انصافا جواب اشکال‌هایم را خوب می‌داد.   براساس آیات قرآن و روایات یا مطالعات رایج و روز؟ هم براساس آیات قرآن و هم مطالعات روز. کاملا معلوم بود که مطالب مطرح‌شده توسط چپ‌ها را به خوبی مطالعه کرده و دریافته است. این‌طور نبود که صرفا به قرآن یا روایات استناد کند. جواهر لعل نهرو در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» سعی کرده ماتریالیسم تاریخی را با استناد به خودِ تاریخ اثبات کند و من وقتی به بعضی از مطالب این کتاب استناد می‌کردم، می‌دیدم آقای مهدوی تاریخ را هم خوب خوانده است. یادم هست که یک‌بار سخنرانی‌ای از ایشان شنیدم که بسیار روی من تأثیر گذاشت و هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود!...   محتوای سخنرانی یادتان هست؟ کاملا. ایشان گفت: «تا پیغمبر(ص) نیامده بودند، ادبیات عرب فُرم نداشت و بعد از نزول قرآن بود که اُدبای عرب، نوشته‌های خود را با قرآن تطبیق می‌دادند. اگر تطبیق می‌کرد، آن نوشته موجه بود و اگر نمی‌کرد، نبود!» بعد هم درباره اعجاز قرآن صحبت کردند. این مطلب بسیار برایم تازگی داشت.   ظاهرا یک‌بار هم، آیت‌الله مهدوی شما را فرستاده بودند تا بروید و با دکتر شریعتی صحبت کنید. ماجرا از چه قرار بود؟ بله؛ یک‌بار من و برادرم و آقای چینی‌کش و مهندس گل‌افشانی، از طرف آقای مهدوی رفتیم که با دکتر شریعتی صحبت کنیم. در آن دوره، سخنرانی‌های دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد تهران مورد توجه قرار گرفته بود. او کتاب «تشیع صفوی و تشیع علوی» را منتشر کرده بود و در مشهد، آیت‌الله میلانی با او مخالفت کرده بودند. پدر ایشان یعنی مرحوم محمدتقی شریعتی، پیش پدر من، تفسیر قرآن خوانده بود. بعد از آن هم، بین دکتر شریعتی و آقای مطهری اختلاف افتاد و آقای مطهری دیگر به حسینیه ارشاد نرفت. شهید مطهری معتقد بودند که صحبت‌های دکتر شریعتی مسموم است و نهایتا به التقاط منجر می‌شود.   نظر آیت‌الله مهدوی چه بود؟ ایشان در سخنرانی‌های رسمی خود، نظری نمی‌داد و فقط به ما گفت: «بروید و به ایشان بگویید الان وقت این حرف‌ها نیست!» ایشان می‌خواست جلوی تفرقه و اختلاف را بگیرد.     دکتر شریعتی خود شما را هم می‌شناخت؟ بله؛ من به حسینیه ارشاد می‌رفتم و ایشان می‌گفت: «من و پدرم، افتخار شاگردی حاج شیخ (آیت‌الله شیخ غلامحسین تبریزی) را داریم». من به دکتر گفتم: «الان موجی مذهبی، فرهنگی و سیاسی توسط روحانیت به راه افتاده که رهبری آن، با یک مرجع تقلید است. طرح موضوع تشیع صفوی و تشیع علوی شما در این شرایط، اختلاف‌برانگیز است». سرِ درددل دکتر شریعتی هم باز شد که آقای میلانی از مشهد پیغام داده‌اند: «اگر می‌خواهی ما با حرف‌هایت مخالفت نکنیم، سخنرانی‌هایت را از قبل، به برخی از روحانیون تهران از جمله: حاج‌حسن آقای سعید، سیدمرتضی جزایری و سیدمرتضی عسگری بده تا بررسی کنند!». بعد هم گفت: «به جای من در دانشگاه مشهد، یک خانم بهائی را گذاشته‌اند که از جامعه‌شناسی هیچ نمی‌داند!». من در آن جلسه، به دکتر توصیه کردم که به مشهد که می‌روید، با پدرم ملاقات کنید، احتمالا بخشی از این مشکلات حل می‌شوند! دکتر شریعتی از این فکر خیلی استقبال کرد و خوشحال شد. وقتی به مشهد رفت، برادرم طه عبدخدائی وسیله‌ای فراهم می‌کند و صبح جمعه‌ای، دکتر را پیش پدرمان می‌برد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم، آن روز به منزل ما می‌آیند. برادرم دکتر هادی عبدخدائی هم حضور داشته است. صحبت‌های زیادی مطرح می‌شود و پدرم می‌گویند: «در شیعه دو اصل مهم داریم: یکی اینکه امام، معصوم است و دیگر اینکه عالم‌ترین افراد است». دکتر می‌گوید: «من هر دو را قبول دارم». وقتی دکتر این را می‌گوید، پدرم تشیع او را تأیید می‌کنند. از آن به بعد، آیت‌الله میلانی هم دستور می‌دهند: دیگر کسی به دکتر شریعتی حمله نکند!   ماجرا را برای آیت‌الله مهدوی تعریف کردید؟ بله؛ آمدیم و گفتیم و ایشان هم گفت: خیلی خوب است. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در اوایل انقلاب، با مجله «سروش» مصاحبه کردند و گفتند: «موقعی که با دکتر شریعتی از منزل حاج شیخ غلامحسین بیرون آمدیم، دکتر گفت: من عالمان فرهیخته‌ای نظیر ایشان، در شیعه کم دیده‌ام!» به هر حال آقای مهدوی، نظرش این بود که باید جلوی اختلافات را گرفت و وحدت را حفظ کرد. پدر من و حضرت امام هم، همین‌ نظر را داشتند که حالا زمان اختلاف نیست و زمان وحدت است. خدا همه آنها را رحمت کند.