«یادها و یادمانهایی از مبارزات جمعیت فدائیان اسلام» در گفت‌وشنود با زنده‌‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین جعفر شجونی

نیمه‌شب پیکر نواب را از قبر درآوردیم و به قم منتقل کردیم

زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین جعفر شجونی از یاران و مدافعان شهید نواب صفوی بود و تنها به همین دلیل نیز دوبار به زندان افتاد. وی در گفت‌وشنودی که پیش روی دارید، به پاره‌ای از خاطرات خویش از منش رهبر فدائیان اسلام اشاره کرده است. این مصاحبه به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت نواب صفوی و یارانش به شما تقدیم می‌شود.
نیمه‌شب پیکر نواب را از قبر درآوردیم و به قم منتقل کردیم
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با شهید سیدمجتبی نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در اوایل دوره طلبگی، نام شهید نواب صفوی را شنیده بودم و فوق‌العاده اشتیاق داشتم ایشان را ببینم تا یک روز خبردار شدم ایشان در قم، به منزل شهید سیدعبدالحسین واحدی ــ که از دوستانم بود ــ وارد شده‌اند. شنیده بودم وضع مالی فدائیان اسلام خوب نیست، برای همین یک کیسه برنج و مقداری خرما خریدم و به دیدار ایشان رفتم و در آنجا برای اولین بار، چهره پرصلابت ایشان و شهید خلیل طهماسبی را دیدم.
بعدها هم ایشان یکی دو سخنرانی در قم کردند که برای جوانان پرشوری مثل من، بسیار جذاب بود. ایشان از حزب توده می‌گفت و اینکه «خدا انصافتان بدهد! شما از آب و هوا و نعمتهای خدا بهره‌مند هستید و آن وقت قبولش ندارید؟» این حرفها از زبان یک سید روحانی برای ما خیلی جاذبه داشت.
 

 
□ از چه دوره‌ای عضو فدائیان اسلام شدید؟ چون معروف است که شما عضو رسمی این گروه بودید.
فدائیان اسلام مثل احزاب معمولی عضوگیری نمی‌کرد؛ هر کسی که با آنها همکاری دائمی داشت، طبیعتا عضو محسوب می‌شد. من هم به همین دلیل، به عضو بودن در فدائیان اسلام معروف شده بودم.
 
□ نگاه فدائیان اسلام به حوزه و مرجعیت چه بود و متقابلا روحانیان چه نگاهی به آنها داشتند؟
فدائیان اسلام گاهی در سخنرانیهای خود از برخی از مراجع و علما انتقاد می‌کردند که «چرا علیه ظلم قیام نمی‌کنید و حرفی نمی‌زنید؟ مگر پیامبر(ص) نفرموده‌اند که باید علیه بدعتها اعتراض کرد؛ پس چرا شما سکوت کرده‌اید؟...» این حرفها البته برای عده‌ای خوشایند نبود، اما روحانیان نوعا به این جوانان مخلص و پرشور علاقه داشتند.
 
□ اما در مواردی و یک بار به شکل آشکار، به آنها حمله شد. آیا خود شما شاهد ماجرا بودید؟
بله؛ یک بار در مدرسه فیضیه عده‌ای تحت پوشش حمایت از فرمایشات مرجعیت تامّه وقت، آیت‌الله بروجردی، به آنها حمله کردند. آن موقع کنار عبدالحسین واحدی ایستاده بودم. او عمامه و لباده‌اش را به من داد و گفت: اینها را برایم نگه دار... و خودش فرار کرد، اما جلوی حوض فیضیه فردی به اسم شیخ علی لر به او حمله کرد و حسابی کتکش زد!
 
□ از ماجرای تلاش رژیم شاه برای دفن جنازه رضاخان در قم چه خاطره‌ای دارید؟
قرار بود اول جنازه‌اش را به قم بیاورند و در این شهر دفن کنند. بعد که دیدند شرایط مناسب نیست، قرار شد که دور حرم حضرت معصومه(س) طواف بدهند و بعد ببرند در شهر ری دفن کنند. فدائیان اسلام با برنامه‌ریزی دقیق، کاری کردند که آن روز حتی یک روحانی درست و حسابی از خانه‌اش بیرون نیامد و عوامل رژیم شاه ناچار شدند به تن عده‌ای، لباس روحانیت بپوشانند و آنها را بیاورند و وانمود کنند روحانیان قم با این حرکت موافق هستند! خودم بین صفوف آنها رخنه کردم و دیدم دارند به رضاخان بد و بیراه می‌گویند. عدم استقبال روحانیان و علمای قم از جنازه رضاخان خیلی برای رژیم گران تمام شد.
 
□ رویکرد آیت‌الله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام هنوز هم با ابهاماتی همراه است. ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
بی‌تردید مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های حوزه علمیه قم و قائل به سربلندی اسلام و مسلمانان بود و تا حد زیادی هم در این امر موفق شد، اما این نکته را نباید نادیده گرفت که شم و نبوغ سیاسی، حقیقتا در وجود امام متجلی بود و هیچ‌یک از علمای پیشین این نبوغ را نداشتند. مضافا بر اینکه اطرافیان یک فرد، در تصمیم‌گیریها و رویکردهای او نسبت به مسائل و افراد تأثیر فراوان دارند. متأسفانه اطراف آقای بروجردی را عده‌ای مغرض گرفته بودند و همانها نگاه ایشان را به فدائیان اسلام تیره و تار و این فکر غلط را پیوسته به ایشان القا کردند که: ما از آیت‌الله بروجردی برای اسلام دلسوزتریم! درحالی‌که فدائیان اسلام به‌هیچ‌وجه چنین ادعایی نداشتند و تنها گلایه آنها این بود که در عصری که رژیم پهلوی، امریکا و انگلیس دارند از همه طرف به اسلام و احکام آن حمله می‌کنند و قصد دارند ریشه دین را بزنند، باید هر کسی هر کاری که از دستش برمی‌آید انجام بدهد که این وضعیت پیش نیاید، ولو اینکه جان خود را بر سر این قضیه بگذارد. انصافا خود آنها هم از بذل جان در این راه دریغ نداشتند. درهرحال سعایت اطرافیان آیت‌الله بروجردی کار را به جایی رساند که حتی وقتی حکم اعدام آنها صادر شد، همسر شهید نواب نتوانست خود را به ایشان برساند و کمک بخواهد. به همین دلیل هم همیشه مکدر بود.
 
□ تحلیل شما از ارتباط فدائیان اسلام و آیت‌الله کاشانی چیست؟
مرحوم آیت‌الله کاشانی سیاستمدار زبده، انسانی بزرگوار و واقعا نابغه بود. همیشه در منزل ایشان در پاچنار خدمتشان می‌رسیدم. سادگی، بی‌پیرایگی و تواضع ایشان در کنار وسعت علمی و فقهی و تسلطشان بر سیاست ایران و جهان ستودنی بود. ایشان حتی در دوره‌ای هم که دستش حسابی خالی بود، دست رد بر سینه هیچ نیازمندی نمی‌زد و هیچ‌کسی از در خانه همواره گشوده ایشان، ناامید برنمی‌گشت. یک بار در خدمت ایشان بودم که فقیری آمد و درخواست کمک کرد. ایشان پول نداشت. یکی از اهالی خانه را صدا زد و گفت: در فلان جای خانه، چند ظرف مسی هست، بده به این بنده خدا ببرد بفروشد و کمی رفع حاجت کند. فدائیان اسلام طبق قولی که جبهه ملی به آنها داده بود که با ترور رزم‌آرا و مسلط شدن بر اوضاع احکام اسلامی را اجرا کنند، از اینکه بعد از رسیدن به مقصود، آنها از این امر خودداری کردند، به‌شدت ناراحت بودند و چون جوانان داغ و پرشوری بودند، تصور می‌کردند آقای کاشانی هم دارد کوتاه می‌آید؛ به‌همین‌دلیل از ایشان دلگیر شدند. البته شهید نواب توهین برخی از اعضای فدائیان اسلام به آیت‌الله کاشانی را تحمل نکرد و از داخل زندان نامه‌ای فرستاد که باید حرمت ایشان حفظ شود. به نظر من عوامل استعمار خیلی خوب توانستند بین اینها و آیت‌الله کاشانی جدایی بیفکنند.
 
□ شما چندین و چند بار به زندان افتاده و شکنجه شده‌اید. چند بار آن به خاطر رابطه با فدائیان اسلام بوده است و چه مواقعی؟
من درباره فدائیان اسلام، دو بار به زندان افتادم: یک بار بعد از ضرب و شتم آنها در مدرسه فیضیه بود و بار دوم بعد از آخرین دستگیری شهید نواب و یارانش. بار دوم یک روز شهید عبدالحسین واحدی در حرم حضرت معصومه(س)، مرا به کناری کشید و دستم را روی کمرش گذاشت تا جایی که اسلحه او را حس کردم. گفت: قرار است اگر دوستان در تهران نتوانستند حسین علاء را که می‌خواهد برای بستن قراردادی استعماری به بغداد برود بکشند، من به اهواز بروم و آنجا دخلش را بیاورم که رفت و آن جریانها پیش آمد که به شهادتش توسط آزموده منجر شد. بعد از دستگیری شهید نواب و دوستانش، ما به سراغ یکی از علمای مجاهد قم به نام حاج شیخ فرج‌الله هرسینی رفتیم و پرسیدیم: «تکلیف ما چیست؟» گفت: «اعلامیه بدهید که اگر اینها آزاد نشوند، یاغی به حق قیام خواهد کرد». ما پرسیدیم: «یاغی به حق دیگر کیست؟» گفت: «من! اگر آزادشان نکنند، من از هرسین اسلحه به دست می‌گیرم و به جنگلها و کوه‌ها می‌روم و مردم را علیه حکومت بسیج می‌کنم!» وقتی دیدیم این پیرمرد تا اینجا پای کار ایستاده است، تصمیم گرفتیم کاری کنیم. با دوستان به دارالشفاء رفتیم و من اعلامیه‌ای نوشتم؛ چون نمی‌شد آن را چاپ کرد، نشستیم و دستی تکثیر کردیم. بعد هم قرار شد هر کداممان که دستگیر شدیم، بقیه را لو ندهیم که البته این‌طور نشد و اولین نفر زیر شکنجه همه را لو داد! مرا که دستگیر کردند، چشمهایم را بستند و یکراست به فرمانداری نظامی در حظیره‌القدس بهاییها فرستادند؛ همان جایی که الان محل حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی است. در آنجا واقعا با شلاق و شکنجه زجرکشم کردند! تمام لباسم پاره و سر و صورتم کبود و زخمی شده بود. بعد از مدتی مرا به زندان شهربانی بردند. در آنجا هر روز می‌آمدند و با ماشینهایی ما را به شکنجه‌گاه  می‌بردند و حسابی کتک می‌زدند و شکنجه می‌دادند و برمی‌گرداندند. یک روز صبح هم خبر آوردند که نواب صفوی و یارانش را تیرباران کرده‌اند.
 
□ چه ویژگیهایی در شهید نواب برای شما از همه جالب‌تر بود؟
شجاعت، صراحت، ساده‌زیستی و اخلاص. هنگامی که شهید نواب در «مؤتمر اسلامی» شرکت کرد، شهرت جهانی پیدا کرد و بسیاری از نخبگان عرب و کشورهای اسلامی او را می‌شناختند و شجاعتش را تحسین می‌کردند؛ حتی یاسر عرفات می‌گفت: پس از ملاقات با شهید نواب، تغییر روش داده و به مبارزات روی آورده است. چنین فردی با این همه شهرت و قدرت روحی، هنگامی که از مؤتمر برگشت و فهمید خانه پیرزن تنها و فقیری در حال تخریب است، آستینها را بالا زد و خانه آن پیرزن را تعمیر کرد.
یک بار هم با هم سوار تاکسی شدیم و احساس کردم ایشان به اندازه یک کرایه تاکسی هم در جیبش پول نیست. وقتی رسیدیم من حساب کردم. این رهبر یک حزب سیاسی بود که می‌گفتند: از انگلستان جیره و مواجب می‌گیرد!
 
□ خبر اعدام را چگونه شنیدید؟
در زندان بودم و خبر را در روزنامه خواندم. طلاب انقلاب با شنیدن این خبر داغدار و عزادار بودند. بعضیها معتقد بودند اطرافیان آقای بروجردی اجازه ندادند این خبر به گوش ایشان برسد، وگرنه ایشان حتما اقدامی می‌کرد.
 
□ ظاهرا در انتقال پیکر شهید نواب از گورستان مسگرآباد نقش مؤثری داشتید. ماجرا از چه قرار بود؟
چند سال بعد از شهادت مرحوم نواب و یارانش، شهرداری تصمیم گرفت قبرستان مسگرآباد را به پارک تبدیل کند. بسیاری معتقد بودند این یک حرکت سیاسی است و رژیم می‌خواهد کلا یاد و خاطره فدائیان اسلام را از بین ببرد. با عده‌ای از دوستان تصمیم گرفتیم بقایای پیکر شهدا را به جای دیگری منتقل کنیم. فتوای این کار را هم از مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی گرفتیم. یک شب همراه عده‌ای از دوستان از جمله مرحوم حاج ناصر زربافت به گورستان مسگرآباد رفتیم و پیکر شهید نواب و یکی دیگر از شهدا را از قبر خارج کردیم و به قم بردیم. می‌خواستیم برای بقیه شهدا هم این کار را انجام بدهیم، منتها فرصت خیلی کم بود و اگر معطل می‌کردیم، گیر می‌افتادیم. به‌هرحال آن شب دو پیکر را به وادی‌السلام قم منتقل کردیم. مسئولان قبرستان اجازه دفن نمی‌دادند. ما به مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی مراجعه کردیم و ایشان به متصدیان قبرستان امر کردند اجازه بدهند پیکرهای شهدا را در آنجا دفن کنیم.
 

 
□ به نظر حضرتعالی ضرورت برگزاری یادمان این شهدا چیست؟
ما با برگزاری یادمانهای شهدا، از جمله شهید نواب صفوی و یارانش می‌توانیم به ارزشهای اصیل اسلامی و انسانی ارج بنهیم و از نواب بیاموزیم که تعصب و پایداری بر احقاق حق و مبارزه با ظلم عامل عدم انحراف از حقیقت و تنها راه زیست انسانی و اسلامی است.
 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.              
https://iichs.ir/vdcg.n93rak9tzpr4a.html
iichs.ir/vdcg.n93rak9tzpr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما