به مناسبت فرار محمدرضا پهلوی از کشور در 26 دی 1357؛

آخرین خروج

محمدرضا پهلوی، دومین و آخرین شاه سلسله پهلوی، که از 25 شهریور 1320 تا 22 بهمن 1357 در ایران سلطنت می‌کرد، در روز سه‌شنبه 26 دی‌ماه 1357 برای آخرین بار از ایران خارج شد. او دیگر امکانی برای بازگشت به‌کشور پیدا نکرد
آخرین خروج
به مناسبت فرار محمدرضا پهلوی از کشور در 26 دی 1357؛
آخرین خروج
لید: محمدرضا پهلوی، دومین و آخرین شاه سلسله پهلوی، که از 25 شهریور 1320 تا 22 بهمن 1357 در ایران سلطنت می‌کرد، در روز سه‌شنبه 26 دی‌ماه 1357 برای آخرین بار از ایران خارج شد. او دیگر امکانی برای بازگشت به‌کشور پیدا نکرد
 
مظفر شاهدی
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ محمدرضا پهلوی (4 آبان 1298- 5 مرداد 1359)، دومین و آخرین شاه سلسله پهلوی، که از 25 شهریور 1320 تا 22 بهمن 1357 در ایران سلطنت می‌کرد، در روز سه‌شنبه 26 دی‌ماه 1357 برای آخرین بار از ایران خارج شد. او دیگر امکانی برای بازگشت به‌کشور پیدا نکرد و پس از حدود 18 ماه و 20 روز دربه‌دری و باید گفت تحمل مرارت و تحقیر در کشورهای مختلف، و درحالی‌که بیماری به‌سرعت پیش‌رونده سرطان خون، جسم و روانش را سخت تحلیل برده بود، نهایتا در 5 مرداد 1359 در مصر درگذشت و در مسجد رفاهی، از مساجد مهم شهر قاهره، به‌خاک سپرده شد. او هنگام مرگ حدود 61 سال عمر داشت.
 
اسناد و مدارک، شواهد و قراین موجود، در مجموع، از محمدرضا پهلوی شخصیتی مذبذب، ترسو، و دارای کمترین درجه اعتمادبه‌نفس ارائه می‌دهد. در بسیاری از منابع و نیز در خاطرات آگاهان به‌امور در آن روزگار، بارها، به ‌این موضوع اشاره شده است. محمدرضا پهلوی، در حدود 37 سالی که سلطنت کرد، تقریبا هیچ‌گاه، به این باور نزدیک نشد که می‌تواند و باید برای تقویت و تثبیت موقعیت خود در رأس قدرت و حاکمیت به‌خواست و اراده ملت ایران اتکا پیدا کند.
 
شواهد و قراین فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد شاه، که از نزدیک شاهد نقش تعیین‌کننده قدرت‌های خارجی در برکناری رضاشاه از سریر سلطنت و حکومت و برقراری خود او در این مقام بود، و هم او نیک می‌دانست که کودتای 3 اسفند 1299 هم، که موجبات قدرتیابی و صعود نهایی پدرش رضاشاه را به‌مقام سلطنت فراهم کرد، باز توسط انگلیسی‌ها طراحی و موجبات اجرای آن فراهم شده بود، در تمام دوره حکومت، نقش و جایگاه قدرت‌های خارجی (به‌طور مشخص انگلستان و آمریکا) را در تدوام حضورش در رأس قدرت بدون بدیل می‌دانست! و البته تا جایی که تحولات و رخدادهای ریز و کلان کشور در آن روزگار نشان می‌دهد، تا حد زیادی هم، حق داشت چنین ذهنیتی داشته باشد و ازهمین‌رو بود که در تمام دوره حکومت، هیچ‌گاه خود را مقیّد به تبعیت از قانون اساسی مشروطیت نکرد و از همان سال‌های نخست سلطنت، همواره کوشید در ارتباط و زد و بند با نمایندگان و مأموران سیاسی و اطلاعاتی خارجی و توطئه‌گران جمع‌آمده در پیرامون دربار و غیره، و برخلاف آنچه اصول قانون اساسی مقرر می‌داشت، در امور سیاسی کشور (در عرصه‌های گوناگون داخلی و خارجی) دخالت‌های نامشروعی بکند.
 
به ‌عبارت دیگر، برخلاف آنچه قانون اساسی مشروطیت مقرر داشته بود، شاه می‌خواست حکومت کند، نه‌ سلطنت! و چنین بود که محمدرضا پهلوی تا واپسین سال‌های دهه 1320، در راستای نقض قانون اساسی و نادیده گرفتن حقوق اساسی ملت ایران (که علی‌الظاهر مقرر بود در چهارچوب  قانون اساسی مشروطیت حافظ منافع ملت و کشور باشد)، مشتاقانه، گام‌های مؤثری برداشت و همچنان‌که می‌دانیم، با وقوع کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332به‌عیان نشان داده شد که از آن پس، فاصله ملت ـ دولت (حکومت) روندی روزافزون و کمتر جبران‌پذیر طی خواهد کرد.
 
شاه در  ظل حمایت و هدایت قدرت‌های سلطه‌جوی خارجی (آمریکا و انگلستان) آشکارا شیوه استبدادگرایانه، قانون‌گریزانه، مردم‌ستیزانه حکمرانی را پیشه خود ساخته و با سرکوب شدید و بدون‌ اغماض مخالفان و منتقدان سیاسی (از اقشار و گروه‌های مختلف)، که البته در راستای خواسته حامیان خارجی‌اش صورت عملی به‌خود می‌گرفت، بیش از پیش خود را وام‌دار آنان ساخت. این روند وابستگی و در همان حال، همگامی و همراهی شاه با سلطه‌جویان خارجی در تمام سال‌های دهه‎های 1330 و 1340 و پس از آن تداومی سراسر گسترش‌یابنده و البته گریزناپذیر پیدا کرد، که البته در شرایط سرکوب ملت و بی‌اعتنایی تمام و کمال به‌اصول قانون اساسی، دیگر حکومت را در میان ملت ایران شأن و جایگاهی نبود.
 
نعمت‌الله نصیری و محمدرضا پهلوی
گوش به فرمان! نعمت‌الله نصیری و محمدرضا پهلوی
شماره آرشیو: 4-47342ن

در چنین شرایطی بود که وقتی انقلاب اسلامی ملت ایران شکل گرفت و گسترش یافت. محمدرضا پهلوی، که نه‌مشروعیت و نه ‌مقبولیتی سیاسی داشت و نه‌اینکه می‌توانست به‌حمایت مردم کشور امیدوار باشد که بیش از هر کس دیگری می‌دانست در طول حکومت تقریبا طولانی‌اش، از هر کوششی برای نقض حاکمیت ملی و نادیده گرفتن حقوق اساسی ملت ایران فروگذار نکرده و هیچ نشان نداده بود که ضرورتا باید در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت، که مهم‌ترین سند و معیار سنجش مشروعیت و قانونی بودن حکومت در ایران محسوب می‌شد، سلطنت کند، جهت نجات از بحران پیشامدکرده، فقط و فقط، تنها نقطه اتکایش را (همچنان که طی چند دهه گذشته هم نشان داده بود) حمایت قدرت‌های خارجی (آمریکا و انگلستان) قرار داد، که هنوز کاملا به‌یاد داشت همانان موجبات صعودش به‌سریر سلطنت را فراهم آورده، کودتای 28 مرداد را علیه ملت و در راستای تقویت و تثبیت موقعیت خود در ایران به‌راه انداخته و در تمام سال‌های دهه 1330 و تا همان برهه اخیر، به‌گونه‌ای همه‌جانبه، سیاست‌ها و اقدامات سرکوبگرانه و مردم‌ستیزانه او را صحه نهاده و تقویتش کرده بودند.
 
شاه، حتی از همان سال‌های دهه 1320- 1330 هم بارها نشان داده بود که اگر حمایتگران
خارجی ‌در حفظش نکوشند، در برابر ملت، چاره‌ای جز خروج از کشور نخواهد داشت؛ همچنان‌ که در اواخر سال 1331، که در برابر دولت و ملت (و در راستای همگامی با انگلیسی‌ها که تلاش می‌کردند دستاوردهای ملی شدن صنعت نفت را از میان بردارند)، در تنگنا قرار گرفت، فقط به‌زحمت توانستند جلو خروجش از کشور را بگیرند؛ هنگامی هم که اولین تلاش کودتاگران داخلی و خارجی برای برانداختن دولت دکتر محمد مصدق، در 25 مرداد 1332 با شکست مواجه شد، شاه که دلهره ناشی از این اقدام توطئه‌گرانه او را به رامسر کشانده بود، با شنیدن خبر این ناکامی، سراسیمه، از کشور گریخت و در بغداد فرود آمد و مدت کوتاهی بعد هم به رم رفت.
 
اگرچه آن بار، تلاش توطئه‌گران به‌اصطلاح به‌بار نشست و شاه پیروزمندانه! به ‌کشور بازگشت، اما بسیاری از کسانی که شاه را از نزدیک می‌شناختند، تصریح کرده‌اند که او، حتی در سال‌های علی‌الظاهر اقتدارش در دهه‌های 1340 و 1350 هم، هیچ‌گاه از آن اندازه توان و اعتمادبه‌نفس برخوردار نشد که تصور کند می‌تواند و باید، ولو آنکه بخواهد حکومت کند و نه سلطنت، مستقل باشد و بی‌حمایت کشورهای انگلستان و بالاخص آمریکا، در این راه گام بردارد؛ در غیر این‌ صورت، با بروز کمترین خطر، باز هم آماده بود در اولین فرصت، چمدان‌های خود را بسته یا نبسته، از کشور خارج شود! بدین‌ترتیب بود که وقتی انقلاب اسلامی ملت ایران روندی رو به‌گسترش گرفت، باز هم شاه، تنها امیدش برای رهایی از بحرانی که دامنگیرش شده بود، دست‌های مرئی و احیانا نامرئی همان حامیان خارجی‌‌اش بود، که اگرچه در  سال‌های گذشته مهم‌ترین و تنها نقطه اتکایش در برابر ملت ایران بودند، اما خوب به‌ یاد داشت یک‌بار، در جریان کودتای 28 مرداد (که او دوست داشت نه‌ کودتا بلکه قیام یا رستاخیز ملی! نامیده شود)، با تمام توان منجی حکومت و سلطنتش شده بودند.
 
محمدرضا پهلوی به‌رغم آنکه حتی از ماه‌ها قبل، که هنوز بحران سیاسی و اجتماعی چندان هم فراگیر نشده بود، آماده بود هرگاه زمان اقتضا کند، از کشور خارج شود، اما همواره هم در نوعی بیم و امید، احتمالا تا حد زیادی امیدوار بود همان قدرت‌هایی که یک‌بار در سال 1332 حکومت و سلطنت را به‌ او بازگردانیده بودند، این بار هم، برای رهایی‌اش از مخمصه‌ای که شواهد نشان می‌داد دامنه‌اش بسی گسترده‌تر بود، راهی پیدا کنند! چه او، به‌رغم شکل‌گیری و گسترش روزافزون انقلاب مردم ایران، هنوز نمی‌خواست به خود بقبولاند که آن حامیان خارجی‌اش، که طی سال‌های گذشته، آن‌همه در راستای حمایت از حضور و نفوذ سلطه‌گرایانه‌شان در ایران و منطقه، پایمردی و صداقت نشان داده بود، بخواهند در میان طوفانی که می‌رفت سلطنتش را به‌نابودی بکشاند، پا پس گذاشته و تنهایش بگذارند.
 
شاه چند بار، حتی به‌برخی اطرافیانش در دربار و غیره خاطرنشان هم کرده بود که نمی‌تواند تصور کند حامیان خارجی‌اش، اگر بخواهند، نتوانند بحران انقلابی را مهار و نهایتا راهی برای نجات او پیدا کنند. در راستای همین نگرش بیمارگونه هم بود که بارها از سفرا و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی انگلستان و آمریکا درباره رویکرد کلی دولت‌های متبوعشان در قبال تحولات انقلابی جاری و ساری در ایران استفسار کرده و به‌رغم آنکه آنان بی‌هیچ شائبه‌ای تأکید هم می‌کردند که دولت‌هایشان کماکان به حمایت‌های همه‌جانبه خود از او و سلطنتش ادامه خواهند داد، اما شاه سوءظنش نسبت به این دو حامی دیرپایش (در حالتی از بیم و امید) تقریبا هیچ‌گاه برطرف نشد که مبادا در راستای تثبیت موقعیت خود در ایران، انقلابیون را به ‌او ترجیح بدهند، که البته اسناد و مدارک فراوان نشان می‌دهد هر دو این کشور تا پایان در حمایت از شاه پایدار ماندند. محمدرضا پهلوی از ماه‌ها قبل هم، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم موضوع ضرورت خروجش از کشور را با اطرافیانش در دربار و نیز سفرا و نمایندگان سیاسی دو کشور انگلستان و آمریکا در میان گذاشته بود، اما در مجموع، اکثریت قریب به‌اتفاق طرفداران داخلی و خارجی او، مخالف این تصمیم شاه بوده و در آن شرایط دشوار خروج شاه از کشور را احتمالا به‌درستی، گامی جدی در راستای تقویت موقعیت انقلابیون و آسیب‌پذیرتر شدن باز هم بیشتر حکومت ارزیابی می‌کردند.
 
هر چه زمان بیشتری سپری می‌شد، نشان می‌داد که نه حامیان خارجی شاه، به رغم انتظاری که شاه از آنان داشت، می‌توانند در روند تحولات انقلابی جاری و ساری در کشور تغییری ولو جزئی ایجاد کنند و نه انقلابیون خارج از شمار تحت رهبری امام خمینی، به‌چیزی کمتر از سقوط نهایی نظام شاهنشاهی پهلوی رضایت خواهند داد. چنین بود که وقتی شاپور بختیار در اواسط دی‌ماه 1357، از جمله شروطش برای پذیرش مقام نخست‌وزیری را خروج شاه از کشور قرار داد تا به‌اصطلاح، در موقعیتی مناسب‌تر بستر لازم برای مهار بحران را فراهم آورد!، خیلی زود آشکار شد که شاه، حتی از مدت‌ها قبل از آن ‌هم، چمدان‌هایش را بسته و برای خروج ناگزیر از کشور، عزم جزم کرده بود. اگرچه وقتی محمدرضا پهلوی در 26 دی‌ماه 1357 ایران را ترک کرد، هنوز کاملا نومید نبود که بتواند در زمانی قابل‌پیش‌بینی به کشور بازگردد، اما در مجموع، رقم کسانی که در داخل یا خارج از ایران می‌توانستند با این نگرش امیدوارانه شاه همراهی نشان دهند، بسیار بسیار کم بود.
 
خروج محمدرضا پهلوی از کشور در 26 دی 1357
آخرین روز (26 دی 1357)
شماره آرشیو: 220- 141ق

همچنان که پیش‌بینی می‌شد و تحولات جاری کشور هم آشکارا نشان می‌داد، فاصله زمانی خروج شاه از کشور تا سقوط نهایی نظام شاهنشاهی پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، خیلی کوتاه شد؛ فقط حدود 28 روز پس از آخرین خروج شاه از کشور، ارتش اعلام بی‌طرفی کرد و انقلاب مردم ایران به پیروزی رسید، اما برای شخص شاه، احتمالا غم‌انگیزتر آن بود که دولت‌های انگلستان و آمریکا، که سخت نگران موقعیت خود در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی بودند، اجازه ندادند او دوران دشوار و دلهره‌آور تبعید را که با مرگش پایان یافت، در آن کشورها سپری کند!
 
 
  https://iichs.ir/vdcebw8pijh8x.9bj.html
iichs.ir/vdcebw8pijh8x.9bj.html
نام شما
آدرس ايميل شما